پارت آخرینتکهقلبم به قلم izeinabii

#پارت_۱۶۳ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:

متعجب پرسیدم:
_نیما ..خودتی واقعا؟

_نه نیاز..دیگه منی وجود نداره..همش تویی!

نمی دونستم توی جوابش چی بگم .. واقعا دهنم قفل کرده بود.

گفتم:
_فکر کنم حالا دیگه قلبامونم ست شده باشه!

دستمو گذاشت روی ترمز دستی و دستشو گذاشت روش و دنده رو آروم طوری که به دست من فشار میاد عوض کرد و گفت:
_آره خوشتیپ.

خندیدم و گفتم:
_من؟!

چشمکی زد و به سر و وضعم اشاره کرد و گفت:
_آره دیگه!

پس گرفته بود مطلبو به رو خودش نمیاورد!

_اختیار داری!

*****

_دوتا کافه گلاسه.

پسر سری تکون داد و رفت.

به اطرافم نگاه کردم...آخرین باری که اومده بودم کافه مال وقتی که نیما حالش بد شده بود و از کوه افتاد پایین و من تنهایی اومدم اینجا و نون و گریه خوردم!

آهی کشیدم و گفتم :
_من یه بار دیگه ام قبل اینکه امروز بیایم اومده بودم اینجا!

اخماش رفت توهم و گفت:
_کِی؟با کی؟

خبیث نگاش کردمو گفتم:
_حالا بماند!

بیشتر عصبی شد و مچ دستمو فشار داد.
خیلی دردم گرفت.
نالیدم:
_عوضی..ول کن دستمو.

_تا نگی ول نمی کنم.

اخم کردم و گفتم:
_وقتی بیهوش بودی ..همون موقع که از کوه افتادی..حالم خیلی بد بود اومدم اینجا و ..

بغض نذاشت حرفمو کامل کنم.

از سر جاش بلند شد و اومد کنارم نشست.

نگاهش نکردم..بعد این همه مدت هنوز مشکوک بود بهم.

سرشو گذاشت روی شونم و دستاشو حلقه کرد دور کرم .
_نیازم؟

لعنت به این قلبی که حالیش نبود نباید این موقع ها محکم بزنه لاقل بخاطر ظاهر دلخور بودن من!

جوابشو ندادم.

_با شمام..خانوم عقیلی؟

با شنیدن این حرف برگشتم و توی چشماش زل زدم.

خانوم عقیلی..هنوزم جون میدادم واسه اینجوری صدا زدنم از جانب نیما !

_جون دلم؟

_ناراحت نباش دیگه..

سری تکون دادم و گفتم:
_نیستم.

از صدتا فحش بدتر بود..

_بگو جون نیما ناراحت نیستم.

لبامو آویزون کردم و گفتم:
_نمی خوام.

_واسه چی آخه؟

_آخه یکم ناراحتم.

اخم کرد و گفتم:
_غلط می کنی شما..!

با چهره ی مایوسی به بیرون رل زدم و سکوت کردم.

با کشیده شدن دستم خواستم اعتراض کنم که دیگه خیلی دیر شده بود و سرم روی سینه اش قرار داشت.

صدای قلبش با صرای قلبم تنظیم شده بود.

دستمو گذاشتم روی قلبش و گفتم:
_باید قلبت بتپه تا قلبم بتپه!

شیطون نگام کرد و گفت:
_منم دست بذارم رو قلبت ؟

هلش دادم و گفتم:
_پررو..

چونه ام گرفت توی دستش و گفت:
_نیاز

_جون نیاز؟

_قلبتو می خوام..

اخم کردم..

چشمکی زد و گفت:
_بدون قافش!

اولش تعجب کردم و بعدم ریز خندیدم.

آروم اومد سمت صورتم و سه سانتی لبم توقف کرد.

تا خواست لبشو بزاره رو لبم .. با آوردن سفارشمون سرفه ای کرد و اخماش رفت توهم و لپاش گلی شد..
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان

#عاشقانه #جذاب #wallpaper #عکس_نوشته #متاهل_جان_متعهد_باش #فانتزی #هنر_عکاسی #لاشی_نباش_پسر #مذهبی #فردوس_برین
دیدگاه ها (۵)

#پارت_۱۶۴ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabiiنیاز:با آوردن سفا...

#پارت_۱۶۵ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabiiنیما:خنده ام گرفت...

#پارت_۱۶۲ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii نیاز:گفتم:_از ری...

#پارت_۱۶۱ #آخرین_تکه_قلبمنیاز:گونمو بوسید و گفت:_از این به ب...

چند پارتی (درخاستی )

شوهر دو روزه. پارت۷۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط