پارت ۱۶۱ آخرین تکه قلبم
#پارت_۱۶۱ #آخرین_تکه_قلبم
نیاز:
گونمو بوسید و گفت:
_از این به بعد بیس چاری ور دلتم.. البته اگه این ننه ام بزاره!
اداش رو درآوردم و گفتم:
_براچیمه تو رو ؟ کار و زندگی دارم..
مصنوعی قهر کرد..
منم دستشو گرفتم و گفتم:
_خانومی..قهر نکن حالا شب جمعه ای!
اینو که گفتم هر دومون زدیم زیر خنده.
دلم واسه دیوونه بازیامون لک زده بود.
از وقتی با امیر کات کرد خیلی با من سر سنگین شده بود و حالا ام بعد مدت ها متوجه شدم که چقدر حضورش روی حالم تاثیر داشته و دپ بودنای خیلی اوقاتم نصف اش بخاطر این بوده که آرزو پیشم نبوده.
_با کی سرگرم بودی که یادی نمی کردی؟
خندید و گفت:
_با بابات؟
_تو هنو ول کن بابای خدا بیامرز من نیستی؟دل بکن ازش دیگه!
_نکه ول کن نیستم این بچه رو ساخت و رفت .. حتی اگه شده میرم سر پل سراط یقه اشو می گیرم می گم آقای کوروشی باید پدری کنی برا بچه ات.. الکی که نیست آش کشک خالته!
خندیدم و گفتم:
_بابام بدبخت بعد مرگشم از دست تو راحت نیست!
_شوگر ددی ام بوده اصن به تو چه!
بلند خندیدم و گفتم :
_خواهر برادر اینا که نداریم؟
آهی کشید و گفت :
_نه دیگه وقت نشد!
سری از روی افسوس تکون دادم.
همین مونده بود که آرزو معشوقه ی بابا باشه!
*******
بچه ها با دیدنم دوییدند سمتم.
آرزو به همشون اخطار داد:
_نخائش آسیب دیده چول منگا بطور فیزیکی ابراز علاقه نکنید ناموساً !
زها با ناراحتی گفت:
_الان چطوری نیاز جونم؟
_خوبم عزیزم فعلا نمی تونم خیلی شیطونی کنم.
مهسا اومد سمتم و دستمو گرفت.
دستشو محکم فشردم و گفت:
_آجی بخدا من شماره مامیتو نداشتم وگرنه خیلی در به در گشتم که خبر بگیرم ازت نمره خودتم خاموش بود.
_اشکالی نداره عزیزم..
با اومدن استاد سکوت کردیم و از جامون بلند شدیم و سلام دادیم.
استاد با دیدنم اومد سمتم:
_به به خانم کوروشی چه عجب...
_دچار یه سانحه شده بودم.
_خدا بد نده الان خوبی؟
سری تکان دادم و گفتم:
_خداروشکر به مروز زمان بهتر می شم.
استاد با لبخند گفت:
_انشالله!
با شروع درس متوجه شدم بله من خیلی عقبم و از طرف دیگه چیزی به امتحانات ترم نمونده بود .
با ناراحتی رو به آرزو گفتم:
_من یه کلمه ام متوجه نمی شم !
_غصه نخور خودم باهات کار می کنم همه رو جزوه هارم می دم بت کپی کنی..الان فقط بنویس.
سری تکون دادم و گفتم:
_دست درد نکنه آجی.
******
بعد از خوندن چهار ساعت درس خوندن سرم رو گذاشتم روی بالش .
پوفی کردم و گوشیو گرفتم دستم و رفتم داخل واتساپم.
دو تا پی ام داشتم از نیما..بازش کردم:سلام خوبی؟ چرا نیستی؟
براش نوشتم:
_سلام خوبم توخوبی؟داشتم درس می خوندم..
همون موقع آنلاین شد.
_خوبم..آها
_نیما
_جون نیما
_نمی دونم چیکار کنم.
_منظورت چیه؟
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
#عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #ایده #خلاقانه #متاهل_جان_متعهد_باش #عکس_نوشته #فردوس_برین #FANDOGHI #۰۴۰۷
نیاز:
گونمو بوسید و گفت:
_از این به بعد بیس چاری ور دلتم.. البته اگه این ننه ام بزاره!
اداش رو درآوردم و گفتم:
_براچیمه تو رو ؟ کار و زندگی دارم..
مصنوعی قهر کرد..
منم دستشو گرفتم و گفتم:
_خانومی..قهر نکن حالا شب جمعه ای!
اینو که گفتم هر دومون زدیم زیر خنده.
دلم واسه دیوونه بازیامون لک زده بود.
از وقتی با امیر کات کرد خیلی با من سر سنگین شده بود و حالا ام بعد مدت ها متوجه شدم که چقدر حضورش روی حالم تاثیر داشته و دپ بودنای خیلی اوقاتم نصف اش بخاطر این بوده که آرزو پیشم نبوده.
_با کی سرگرم بودی که یادی نمی کردی؟
خندید و گفت:
_با بابات؟
_تو هنو ول کن بابای خدا بیامرز من نیستی؟دل بکن ازش دیگه!
_نکه ول کن نیستم این بچه رو ساخت و رفت .. حتی اگه شده میرم سر پل سراط یقه اشو می گیرم می گم آقای کوروشی باید پدری کنی برا بچه ات.. الکی که نیست آش کشک خالته!
خندیدم و گفتم:
_بابام بدبخت بعد مرگشم از دست تو راحت نیست!
_شوگر ددی ام بوده اصن به تو چه!
بلند خندیدم و گفتم :
_خواهر برادر اینا که نداریم؟
آهی کشید و گفت :
_نه دیگه وقت نشد!
سری از روی افسوس تکون دادم.
همین مونده بود که آرزو معشوقه ی بابا باشه!
*******
بچه ها با دیدنم دوییدند سمتم.
آرزو به همشون اخطار داد:
_نخائش آسیب دیده چول منگا بطور فیزیکی ابراز علاقه نکنید ناموساً !
زها با ناراحتی گفت:
_الان چطوری نیاز جونم؟
_خوبم عزیزم فعلا نمی تونم خیلی شیطونی کنم.
مهسا اومد سمتم و دستمو گرفت.
دستشو محکم فشردم و گفت:
_آجی بخدا من شماره مامیتو نداشتم وگرنه خیلی در به در گشتم که خبر بگیرم ازت نمره خودتم خاموش بود.
_اشکالی نداره عزیزم..
با اومدن استاد سکوت کردیم و از جامون بلند شدیم و سلام دادیم.
استاد با دیدنم اومد سمتم:
_به به خانم کوروشی چه عجب...
_دچار یه سانحه شده بودم.
_خدا بد نده الان خوبی؟
سری تکان دادم و گفتم:
_خداروشکر به مروز زمان بهتر می شم.
استاد با لبخند گفت:
_انشالله!
با شروع درس متوجه شدم بله من خیلی عقبم و از طرف دیگه چیزی به امتحانات ترم نمونده بود .
با ناراحتی رو به آرزو گفتم:
_من یه کلمه ام متوجه نمی شم !
_غصه نخور خودم باهات کار می کنم همه رو جزوه هارم می دم بت کپی کنی..الان فقط بنویس.
سری تکون دادم و گفتم:
_دست درد نکنه آجی.
******
بعد از خوندن چهار ساعت درس خوندن سرم رو گذاشتم روی بالش .
پوفی کردم و گوشیو گرفتم دستم و رفتم داخل واتساپم.
دو تا پی ام داشتم از نیما..بازش کردم:سلام خوبی؟ چرا نیستی؟
براش نوشتم:
_سلام خوبم توخوبی؟داشتم درس می خوندم..
همون موقع آنلاین شد.
_خوبم..آها
_نیما
_جون نیما
_نمی دونم چیکار کنم.
_منظورت چیه؟
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان
#عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #ایده #خلاقانه #متاهل_جان_متعهد_باش #عکس_نوشته #فردوس_برین #FANDOGHI #۰۴۰۷
۹.۱k
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.