فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت پنجاه و نه
× هر کس که ا/ت رو اذیت کنه خودم پوستش رو میکنم
۲ساعت بعد
اونا مشغول صحبت بودند و اصلا حواسشون به ساعت نبود
ا/ت ویو
سرم درد میکرد
خون به مغزم نمیرسید
تنها چیزی که توی مغزم وجود داشت کلمه ی جونگ کوک و جنازه بود
با هر زوری که بود چشام رو باز کردم
کلی دستگاه بالای سرم بود
و کلی هم سرم به دستم وصل بود
از سرجام بلند شدم و تک تکشون رو کندم
رفتم سمت در و بازش کردم که پرستار اومد سمتم
پرستار: خانم برید بخوابید شما الان حالتون خوب نیست
- من حالم خوبه دست از سرم وردارید(جیغ)
¢ این صدای ا/ت نیست؟
$ چرا خودشه بهوش اومده
- بابا دست از سرم وردارید دیگه میگم حالم خوبه(گریه)
× ا/ت
با شنیدن صدای پدربزرگش به عقب برگشت
تنها کسی که از بچگی واقعا دوسش داشت پدر بزرگش بود
همین که پدر بزرگش بهش رسید خودش رو پرت کرد داخل بغلش و شروع کرد به گریه کردن
دونه دونه مادر و پدر جونگ کوک و لیا و جیمین و پدر خودش هم اومدن
ا/ت بعد از چند دیقه از بغل پدر بزرگش اومد بیرون و با جیغ گفت
- اون کجاست؟
اون عوضی کجاست؟
¢$¥× کی؟
- تهیونگ
دکتر: ایشون رفتن
اینجا نیستن
- تروخدا
تروخدا یه کاری بکنید
¢ چی شده ا/ت دو دیقه گریه نکن
- اون
اون عوضی جونگ کوک رو کشته
(پدر کوک= پ ک)
پ ک: چی؟
کیم تهیونگ جونگ کوک رو کشته؟
- اره کاره خودشه
پ ک : اون عوضی رو همین امشب میکشم
دخترک نیاز داشت
الان به اغوش کسی نیاز داشت که قلبش مال اونه اما اون شخص دیگه در بین اونها نبود
با ترس به در ورودی خیره شد
خودش بود
اون عوضی شیطان صفت
اون عوضی که زندگی ا/ت رو نابود کرد
از سرجاش بلند شد و گفت
- اومد
تهیونگ اومد
پ ک: اشتباه بزرگی کردی تهیونگ چون زنده از اینجا خارج نمیشی
∆ عه نه بابا
خیلی راحت میتونم تو رو هم مثل پسرت بکشم پس زیاد به خودت فشار نیار
پ ک: شاید تونستی پسرم رو بکشی ولی نتونستی خاندانش رو نابود کنی پس زیاد زر نزن
∆ حالا که اینقدر اسرار میکنی تو هم میفرستم پیش جونگ کوک
¢ خفه شو
بگو برای چی اومدی؟
پارت پنجاه و نه
× هر کس که ا/ت رو اذیت کنه خودم پوستش رو میکنم
۲ساعت بعد
اونا مشغول صحبت بودند و اصلا حواسشون به ساعت نبود
ا/ت ویو
سرم درد میکرد
خون به مغزم نمیرسید
تنها چیزی که توی مغزم وجود داشت کلمه ی جونگ کوک و جنازه بود
با هر زوری که بود چشام رو باز کردم
کلی دستگاه بالای سرم بود
و کلی هم سرم به دستم وصل بود
از سرجام بلند شدم و تک تکشون رو کندم
رفتم سمت در و بازش کردم که پرستار اومد سمتم
پرستار: خانم برید بخوابید شما الان حالتون خوب نیست
- من حالم خوبه دست از سرم وردارید(جیغ)
¢ این صدای ا/ت نیست؟
$ چرا خودشه بهوش اومده
- بابا دست از سرم وردارید دیگه میگم حالم خوبه(گریه)
× ا/ت
با شنیدن صدای پدربزرگش به عقب برگشت
تنها کسی که از بچگی واقعا دوسش داشت پدر بزرگش بود
همین که پدر بزرگش بهش رسید خودش رو پرت کرد داخل بغلش و شروع کرد به گریه کردن
دونه دونه مادر و پدر جونگ کوک و لیا و جیمین و پدر خودش هم اومدن
ا/ت بعد از چند دیقه از بغل پدر بزرگش اومد بیرون و با جیغ گفت
- اون کجاست؟
اون عوضی کجاست؟
¢$¥× کی؟
- تهیونگ
دکتر: ایشون رفتن
اینجا نیستن
- تروخدا
تروخدا یه کاری بکنید
¢ چی شده ا/ت دو دیقه گریه نکن
- اون
اون عوضی جونگ کوک رو کشته
(پدر کوک= پ ک)
پ ک: چی؟
کیم تهیونگ جونگ کوک رو کشته؟
- اره کاره خودشه
پ ک : اون عوضی رو همین امشب میکشم
دخترک نیاز داشت
الان به اغوش کسی نیاز داشت که قلبش مال اونه اما اون شخص دیگه در بین اونها نبود
با ترس به در ورودی خیره شد
خودش بود
اون عوضی شیطان صفت
اون عوضی که زندگی ا/ت رو نابود کرد
از سرجاش بلند شد و گفت
- اومد
تهیونگ اومد
پ ک: اشتباه بزرگی کردی تهیونگ چون زنده از اینجا خارج نمیشی
∆ عه نه بابا
خیلی راحت میتونم تو رو هم مثل پسرت بکشم پس زیاد به خودت فشار نیار
پ ک: شاید تونستی پسرم رو بکشی ولی نتونستی خاندانش رو نابود کنی پس زیاد زر نزن
∆ حالا که اینقدر اسرار میکنی تو هم میفرستم پیش جونگ کوک
¢ خفه شو
بگو برای چی اومدی؟
۱۰.۹k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.