پارت۵
#پارت۵
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
*خندموکنترل کردموابرویی براش بالاانداختم
ک باپررویی نشست روصندلی
_هعی چ کنیم دیگ جذابی دردسردارع دوستات همشون روم کراشن بااینکه سن ننه امودارن😏
یدونه زدم توسرش_ارع حتما توفریزره برو بینم جزاون مریم ترشیده کسی چشش دنبال تونیس😂
خواست جوابموبده ک باقدم های بلندازاشپزخونه زدم بیرون
*نگاه اخرو تواینه ب خودم انداختم خوب بودم یه شومیزتنم کردم ازروشم پالتوموپوشیدم باشالوشلوارجذب مشکی،ارایشم یه خط چشمویه رژ بود
رفتم توهال اکتایم درحال بستن ساعتش بود تواون هودی یشمی جذاب شده بودبه قول خودش انقد میرعه باشگاه عضله هاش اونویه مردسی ساله نشون میده
نگاه اجمالی بهم کرد
_حاضری،بریم؟ _میبینی ک جلوت وایستادم پرسیدن دارعه عقل کل
اخماش رفت توهم بی حرف ازخونه زد بیرون بعدازبرداشتن کیف دستیم دنبال راهی شدم
*زنگ درو فشوردم
_اوف چ دلبرشدی ارغی بیابالاتاندزدیدنت
_کوفت زشته دروبازکن
صدای خنده ی بلندش توایفون پیچیدودرو زد
نیم نگاهی ب اکتای انداختم داشت ماشینوپارک میکرد رفتم تو خودش میاد دیگ بچه ک نیس
تارفتم تونگارپرید توبغلم_اوف حالاکه میبینمت ازجلومیبینم چ جیگری شدی جون سکسی
یه بشگون محکم ازدستش گرفتم
خواستم بتوپم بهش ک ایمان اومداستقبال
_سلام ارمغان خانم خوش اومدید
_سلام خیلی ممنون
رفتم داخل تانشستم اکتایم اومدتو خلاصه یه رب بیست دیقه فک زدیم ک نگاراشاره کردبریم میزوبچینیم واسه شام
اکتایوایمان مشغول گپ زدن بودن پس مامیزو چیدیم
خواستم برم صداشون کنم بیان ک نگارزدتوبازوم
_چته وحشی از امازون فرارکردی😒
_رل مل نزدی ارغی لامصب وابده ۳۳سالته
_یه جورمیگه انگارخودش ازدواج کرده ده تام بچه داره رلم کجابودبابا
باشیطنت ابرو بالاانداخت_تاتوی عقب افتاده شوهرنکنی ک اون اکتای بدبختم میمونه توخونه زن گیرش نمیادا از ماگفتن اول ننه ازدواج میکنه بعدم بچه
چشام گردشد_نگارببند درگالتو نمیدونی اکتای بدش میاد بچه صداش کنی بیخیال این بحثاشو ن من حوصله ی شوهردارم ن اکتای حرفی از ازدواج میزنه بچه ک نیس بخواد میرعه میگیرعه ب منوتوچه
مثلا یواش ولی یه جوری میگفت اوناهم بشنون
_دِخره اون روش نمیشه من میدونم میخواد اونم جوونه نیازدارعه و....
*تاخواست ادامه بده باارنج زدم توپهلوش چ مرگشه امشب
_وای نگار سن خرشرکوداری حالیت نیست نبایداین حرفارو بلندبلندبزنی به توچه کی چی میخواد عجبا
شونه ی بالاانداخت_اصلابه من چه حیف نظرهای طلایی من ک ب تومیگم
بدون اینکه جوابشوبدم اون دوتاروصدازدم واسه شام
خلاصه شام کوفت کردیم رفتیم توپذیرایی روزمین نشستیم بازی کنیم
نگار_بچه ها جرئت حقیقت یادبرنا یاپاستورکدومشوپایه این؟
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
*خندموکنترل کردموابرویی براش بالاانداختم
ک باپررویی نشست روصندلی
_هعی چ کنیم دیگ جذابی دردسردارع دوستات همشون روم کراشن بااینکه سن ننه امودارن😏
یدونه زدم توسرش_ارع حتما توفریزره برو بینم جزاون مریم ترشیده کسی چشش دنبال تونیس😂
خواست جوابموبده ک باقدم های بلندازاشپزخونه زدم بیرون
*نگاه اخرو تواینه ب خودم انداختم خوب بودم یه شومیزتنم کردم ازروشم پالتوموپوشیدم باشالوشلوارجذب مشکی،ارایشم یه خط چشمویه رژ بود
رفتم توهال اکتایم درحال بستن ساعتش بود تواون هودی یشمی جذاب شده بودبه قول خودش انقد میرعه باشگاه عضله هاش اونویه مردسی ساله نشون میده
نگاه اجمالی بهم کرد
_حاضری،بریم؟ _میبینی ک جلوت وایستادم پرسیدن دارعه عقل کل
اخماش رفت توهم بی حرف ازخونه زد بیرون بعدازبرداشتن کیف دستیم دنبال راهی شدم
*زنگ درو فشوردم
_اوف چ دلبرشدی ارغی بیابالاتاندزدیدنت
_کوفت زشته دروبازکن
صدای خنده ی بلندش توایفون پیچیدودرو زد
نیم نگاهی ب اکتای انداختم داشت ماشینوپارک میکرد رفتم تو خودش میاد دیگ بچه ک نیس
تارفتم تونگارپرید توبغلم_اوف حالاکه میبینمت ازجلومیبینم چ جیگری شدی جون سکسی
یه بشگون محکم ازدستش گرفتم
خواستم بتوپم بهش ک ایمان اومداستقبال
_سلام ارمغان خانم خوش اومدید
_سلام خیلی ممنون
رفتم داخل تانشستم اکتایم اومدتو خلاصه یه رب بیست دیقه فک زدیم ک نگاراشاره کردبریم میزوبچینیم واسه شام
اکتایوایمان مشغول گپ زدن بودن پس مامیزو چیدیم
خواستم برم صداشون کنم بیان ک نگارزدتوبازوم
_چته وحشی از امازون فرارکردی😒
_رل مل نزدی ارغی لامصب وابده ۳۳سالته
_یه جورمیگه انگارخودش ازدواج کرده ده تام بچه داره رلم کجابودبابا
باشیطنت ابرو بالاانداخت_تاتوی عقب افتاده شوهرنکنی ک اون اکتای بدبختم میمونه توخونه زن گیرش نمیادا از ماگفتن اول ننه ازدواج میکنه بعدم بچه
چشام گردشد_نگارببند درگالتو نمیدونی اکتای بدش میاد بچه صداش کنی بیخیال این بحثاشو ن من حوصله ی شوهردارم ن اکتای حرفی از ازدواج میزنه بچه ک نیس بخواد میرعه میگیرعه ب منوتوچه
مثلا یواش ولی یه جوری میگفت اوناهم بشنون
_دِخره اون روش نمیشه من میدونم میخواد اونم جوونه نیازدارعه و....
*تاخواست ادامه بده باارنج زدم توپهلوش چ مرگشه امشب
_وای نگار سن خرشرکوداری حالیت نیست نبایداین حرفارو بلندبلندبزنی به توچه کی چی میخواد عجبا
شونه ی بالاانداخت_اصلابه من چه حیف نظرهای طلایی من ک ب تومیگم
بدون اینکه جوابشوبدم اون دوتاروصدازدم واسه شام
خلاصه شام کوفت کردیم رفتیم توپذیرایی روزمین نشستیم بازی کنیم
نگار_بچه ها جرئت حقیقت یادبرنا یاپاستورکدومشوپایه این؟
۳۵۰
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.