داستان ،کوتاه ،وخواندنی ،و آموزنده برای ،گروههای ،مذهبی ،
داستان ،کوتاه ،وخواندنی ،و آموزنده برای ،گروههای ،مذهبی ،کانال ،تلگرام ،تصاویر مذهبی ،عکس نوشته، برای ،اینستا گرام ، لاین ، واتس ،آپ فیسبوک، توییتر ،شبکه اجتماعی ، جامعه مجازی ،جدید ،برای گوگل پلاس ، برای ،انجمن، مجموعه و...
#تلگرام_خدا
https://t.me/jhmvd
داستان عیدی گرفتن آقای سرلک از فرزندان و همسرش
پسرها و دخترهای آقای سرلک رفته بودند سرکار .
پدر خانم آقای سرلک هم عمرش را داده بود به شما و ارث و میراثش را به خانم آقای سرلک . همین بود که وضع همه ی اهل خانه توپ توپ شده بود شب عیدی و آقای سرلک امیدوار بود که خرجی نداشته باشد و تازه عیدی هم بگیرد .عیدی گرفتن
آقای سرلک کارمند یکی از شرکت های بیمه بود. سی و پنج سال سابقه داشت و هنوز بازنشسته نشده بود. اصلاً برای این سر سی سال بازنشسته نشده بود که کارمند شرافتمندی بود. در تمام این سی و پنج سال هرگز نشده بود که زد و بندی بکند. حتی زمانی که بازرس تصادفات بود وقتی برادرزنش تصادف کرد و می خواست تصادف قبلی اش را هم بچپاند به این تصادف آخری و پول قلنبه بگیرد از بیمه ، سرلک کاری نکرد و از همان موقع میانشان شکراب شده بود و حالا دوازده سال از این قهر می گذشت.
بیست سال پیش هم خواهرش برای زایمان رفت یک بیمارستان خصوصی خوابید و بعد که فارغ شد و آقای سرلک و زنش و بچه ها برای دیدن و تقدیم چشم روشنی رفته بودند منزل عمه ی بچه های آقای سرلک، همشیره از آقای سرلک خواست که یک جوری یک بیمه ی تکمیلی برایش جور کند و آقای سرلک گفت که نمی شود و با خواهرش هم از همان موقع قهر بود. بیچاره آقای سرلک بانی قهرها نبود. حتی روحش هم خبر نداشت که فامیل می خواهند حالش را بگیرند. بعد از داستان دوازده سال پیش برادرزنش، دو سه ماهی تماسی وجود نداشت تا عروسی خواهرزاده ی خانم سرلک. توی عروسی آقای سرلک رفت طرف برادرزن و سلام و علیک کرد و جوابی نشنید. توی عروسی تنها افتاد. تک تک مهمان ها که البته فامیل خانم سرلک بودند، خودشان را کنار می کشیدند و تحویلش نگرفتند که نگرفتند.
آقای سرلک بیچاره توی فامیل زنش و توی فامیل خودش معروف شده بود به یک آدم یُبس. آدمی که خیرش به کسی نمی رسد. خانم آقای سرلک سر داستان دوازده سال پیش برادرش خیلی ناراحت نشد. چون بیست سال پیش هم چنین برنامه ای برای خواهر شوهرش پیش آمده بود ، نمی توانست جانب برادرش را بگیرد، آن وقت مجبور بود در مورد بیست سال پیش هم اظهارنظر کند.
حالا بعد از سی و پنج سال کار در بیمه ، آقای سرلک یک آپارتمان 90 متری داشت توی بهارشیراز که هنوز اقساط وامش تمام نشده بود آن هم با ارثیه ی مختصری که پانزده سال پیش بعد از فوت پدر گیرش آمده بود . تازه سه دانگش را هم به نام همسر گرامی کرده بود. یک پراید مدل 79 هم داشت که دیگر بچه ها سوارش نمی شدند. خانم سرلک با ارثیه اش یک ماشین خوب خریده بوده و نهصد و سی میلیون بقیه را هم گذاشته بود بانک تا سر فرصت تصمیمی بگیرد.
عاطفه دختر بزرگشان که حالا نزدیک سی سالش بود و هنوز شوهر نکرده بود درس پرستاری خوانده بود و توی یکی از بیمارستان های شهرک غرب کار می کرد و با این سنش سوپروایزر بخش قلب شده بود . پسرش- راستین -هم تازه لیسانس گرافیک گرفته بود و توی یکی از روزنامه های تازه تأسیس دبیر بخش هنری شده بود و حقوق خوبی می گرفت. ریما دختر آخرشان هنوز دانشجو بود. دانشجوی موسیقی و شانسش زده بود و به عضویت یکی از بندهای موسیقی معروف در آمد.
آستانه ی نوروز امسال، همه وضعشان توپ توپ شده بود و آقای سرلک از همه بی پول تر. هفت ماه پیش یعنی سه ماه قبل از فوت پدرزن آقای سرلک، خانم دستور داده بود که خانه باید تعمیر اساسی بشود و آقای سرلک بیست میلیون تومانی توی خرج افتاده بود و ناچار بود تا هشت شب بماند توی اداره که هم قرض هایش را بدهد، و هم این که چند ماه مانده به بازنشستگی خودخواسته با حقوق بالاتر، بازنشسته شود.
با این احوال آقای سرلک می توانست بقیه ی عمر را استراحت کند و غصه ی پول را هم نخورد. آقای سرلک رازی داشت که همسرش و فرزندانش نمی دانستند . اما داستان طور دیگری پیش رفت.
راستین و ریما و عاطفه سه روز به عید دست پدرشان را گرفتند و به بازار رفتند. گفتند که می خواهند برای بابا عیدی بخرند. خانم سرلک همراهیشان نکرد. با دو تا از دوستانش رفت، یک ویلای ارزان قیمت توی شمال ببیند. آقای سرلک گفته بود که حالا واجب نیست ، اما خانم سرلک کار خودش را می کرد.
چهارتایی رقتند بازار و برای بابا یک دست کت و شلوار و یک پیراهن و یک کمربند ویک جفت کفش خریدند.
حکایت عیدی گرفتن
وقتی سوار ماشین عاطفه شدند آقای سرلک خیال می کرد قرار است برگردند خانه ی خودشان، اما همه خواستند بروند ناهار بخورند. عاطفه رفت گران ترین رستوران تهران. معلوم بود که باید آقای سرلک حساب کند. سر میز ناهار راس
#تلگرام_خدا
https://t.me/jhmvd
داستان عیدی گرفتن آقای سرلک از فرزندان و همسرش
پسرها و دخترهای آقای سرلک رفته بودند سرکار .
پدر خانم آقای سرلک هم عمرش را داده بود به شما و ارث و میراثش را به خانم آقای سرلک . همین بود که وضع همه ی اهل خانه توپ توپ شده بود شب عیدی و آقای سرلک امیدوار بود که خرجی نداشته باشد و تازه عیدی هم بگیرد .عیدی گرفتن
آقای سرلک کارمند یکی از شرکت های بیمه بود. سی و پنج سال سابقه داشت و هنوز بازنشسته نشده بود. اصلاً برای این سر سی سال بازنشسته نشده بود که کارمند شرافتمندی بود. در تمام این سی و پنج سال هرگز نشده بود که زد و بندی بکند. حتی زمانی که بازرس تصادفات بود وقتی برادرزنش تصادف کرد و می خواست تصادف قبلی اش را هم بچپاند به این تصادف آخری و پول قلنبه بگیرد از بیمه ، سرلک کاری نکرد و از همان موقع میانشان شکراب شده بود و حالا دوازده سال از این قهر می گذشت.
بیست سال پیش هم خواهرش برای زایمان رفت یک بیمارستان خصوصی خوابید و بعد که فارغ شد و آقای سرلک و زنش و بچه ها برای دیدن و تقدیم چشم روشنی رفته بودند منزل عمه ی بچه های آقای سرلک، همشیره از آقای سرلک خواست که یک جوری یک بیمه ی تکمیلی برایش جور کند و آقای سرلک گفت که نمی شود و با خواهرش هم از همان موقع قهر بود. بیچاره آقای سرلک بانی قهرها نبود. حتی روحش هم خبر نداشت که فامیل می خواهند حالش را بگیرند. بعد از داستان دوازده سال پیش برادرزنش، دو سه ماهی تماسی وجود نداشت تا عروسی خواهرزاده ی خانم سرلک. توی عروسی آقای سرلک رفت طرف برادرزن و سلام و علیک کرد و جوابی نشنید. توی عروسی تنها افتاد. تک تک مهمان ها که البته فامیل خانم سرلک بودند، خودشان را کنار می کشیدند و تحویلش نگرفتند که نگرفتند.
آقای سرلک بیچاره توی فامیل زنش و توی فامیل خودش معروف شده بود به یک آدم یُبس. آدمی که خیرش به کسی نمی رسد. خانم آقای سرلک سر داستان دوازده سال پیش برادرش خیلی ناراحت نشد. چون بیست سال پیش هم چنین برنامه ای برای خواهر شوهرش پیش آمده بود ، نمی توانست جانب برادرش را بگیرد، آن وقت مجبور بود در مورد بیست سال پیش هم اظهارنظر کند.
حالا بعد از سی و پنج سال کار در بیمه ، آقای سرلک یک آپارتمان 90 متری داشت توی بهارشیراز که هنوز اقساط وامش تمام نشده بود آن هم با ارثیه ی مختصری که پانزده سال پیش بعد از فوت پدر گیرش آمده بود . تازه سه دانگش را هم به نام همسر گرامی کرده بود. یک پراید مدل 79 هم داشت که دیگر بچه ها سوارش نمی شدند. خانم سرلک با ارثیه اش یک ماشین خوب خریده بوده و نهصد و سی میلیون بقیه را هم گذاشته بود بانک تا سر فرصت تصمیمی بگیرد.
عاطفه دختر بزرگشان که حالا نزدیک سی سالش بود و هنوز شوهر نکرده بود درس پرستاری خوانده بود و توی یکی از بیمارستان های شهرک غرب کار می کرد و با این سنش سوپروایزر بخش قلب شده بود . پسرش- راستین -هم تازه لیسانس گرافیک گرفته بود و توی یکی از روزنامه های تازه تأسیس دبیر بخش هنری شده بود و حقوق خوبی می گرفت. ریما دختر آخرشان هنوز دانشجو بود. دانشجوی موسیقی و شانسش زده بود و به عضویت یکی از بندهای موسیقی معروف در آمد.
آستانه ی نوروز امسال، همه وضعشان توپ توپ شده بود و آقای سرلک از همه بی پول تر. هفت ماه پیش یعنی سه ماه قبل از فوت پدرزن آقای سرلک، خانم دستور داده بود که خانه باید تعمیر اساسی بشود و آقای سرلک بیست میلیون تومانی توی خرج افتاده بود و ناچار بود تا هشت شب بماند توی اداره که هم قرض هایش را بدهد، و هم این که چند ماه مانده به بازنشستگی خودخواسته با حقوق بالاتر، بازنشسته شود.
با این احوال آقای سرلک می توانست بقیه ی عمر را استراحت کند و غصه ی پول را هم نخورد. آقای سرلک رازی داشت که همسرش و فرزندانش نمی دانستند . اما داستان طور دیگری پیش رفت.
راستین و ریما و عاطفه سه روز به عید دست پدرشان را گرفتند و به بازار رفتند. گفتند که می خواهند برای بابا عیدی بخرند. خانم سرلک همراهیشان نکرد. با دو تا از دوستانش رفت، یک ویلای ارزان قیمت توی شمال ببیند. آقای سرلک گفته بود که حالا واجب نیست ، اما خانم سرلک کار خودش را می کرد.
چهارتایی رقتند بازار و برای بابا یک دست کت و شلوار و یک پیراهن و یک کمربند ویک جفت کفش خریدند.
حکایت عیدی گرفتن
وقتی سوار ماشین عاطفه شدند آقای سرلک خیال می کرد قرار است برگردند خانه ی خودشان، اما همه خواستند بروند ناهار بخورند. عاطفه رفت گران ترین رستوران تهران. معلوم بود که باید آقای سرلک حساب کند. سر میز ناهار راس
۱۷.۷k
۰۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.