پارت ۳۵
پارت ۳۵
پ.ب:دخترم یادت رفته که چه کاری باهات کرده ها تو بخاطر اون تیر خوردی و اون بدون هیچ نگرانی از پیشت رد شد
ات:پدربزرگ اگه من براتون مهم بودم نمیزاشتسد باهاش ازدواج کنم حالا که عاشقش شدم نمیخوام از دستش بدم
کوک:آقای کیم من ات رو از چشمام بیشتر دوست دارم لطفا ازتون خواهش میکنم که ات رو از من جدا نکنید
م.ا:پدرجان حالا که همو دوست دارن بزارید زندگی کنن با هم
ب.ا:راست میگه پدرجان
م.ب:اونا همو دوست دارن
ات:پدربزرگ
پ.ب:خیلی خب باشه باهم خوشبخت بشین
ات:واقعا قبول کردید(ذوق)
پ.ب:آره دخترم
کوک از خوشحالی ات رو بغل کرد و تو ۶وا چرخوند
ات:زشته بزارم زمین
کوک:وای ببخشید
م.ب:بهتره که برید به خانم و آقای جئون هم خبر بدید که ات زندس چون خانم جئون خیلی از دست جونگکوک ماراحت بود
ات:بله مادر بزرگ
کوک:ممنونم ازتون
بعد حافظی کردن
ات:حالا بریم خونه مادر و پدرت
کوک: اوممم هرچی شما بگید لیدی
ات:خنده
خلاصش میکنم
رفتن خونه مامان و بابای کوک بعد اونا هم اول تعجب کردن و بعد ات مجرا رو تعریف کرد و بعد قبول کردن
پرش به فردا
___________________________
۸۰۵تایی شدیم
دیگه از این فیک حمایت نمیکنید😢
پ.ب:دخترم یادت رفته که چه کاری باهات کرده ها تو بخاطر اون تیر خوردی و اون بدون هیچ نگرانی از پیشت رد شد
ات:پدربزرگ اگه من براتون مهم بودم نمیزاشتسد باهاش ازدواج کنم حالا که عاشقش شدم نمیخوام از دستش بدم
کوک:آقای کیم من ات رو از چشمام بیشتر دوست دارم لطفا ازتون خواهش میکنم که ات رو از من جدا نکنید
م.ا:پدرجان حالا که همو دوست دارن بزارید زندگی کنن با هم
ب.ا:راست میگه پدرجان
م.ب:اونا همو دوست دارن
ات:پدربزرگ
پ.ب:خیلی خب باشه باهم خوشبخت بشین
ات:واقعا قبول کردید(ذوق)
پ.ب:آره دخترم
کوک از خوشحالی ات رو بغل کرد و تو ۶وا چرخوند
ات:زشته بزارم زمین
کوک:وای ببخشید
م.ب:بهتره که برید به خانم و آقای جئون هم خبر بدید که ات زندس چون خانم جئون خیلی از دست جونگکوک ماراحت بود
ات:بله مادر بزرگ
کوک:ممنونم ازتون
بعد حافظی کردن
ات:حالا بریم خونه مادر و پدرت
کوک: اوممم هرچی شما بگید لیدی
ات:خنده
خلاصش میکنم
رفتن خونه مامان و بابای کوک بعد اونا هم اول تعجب کردن و بعد ات مجرا رو تعریف کرد و بعد قبول کردن
پرش به فردا
___________________________
۸۰۵تایی شدیم
دیگه از این فیک حمایت نمیکنید😢
۳۳.۰k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.