پارت۳۴
پارت۳۴
ات از پشت کوک اومد بیرون
م.ا:ات خودتی
ات:اوهوم
مامان ات بدوم معطلی ات رو بغل کرد
م.ا:دلم برات تنگ شده بود
ب.ا:دخترم میدونی ما چقدر زجر کشیدیم سر مردن تو
ات:مامان بابا دلم براتون تنگ شده بود (گریه)
پ.ب:ات دخترم تو چطوری زندهای
م.ب:بیا بشین دخترم
ات:کوک بیا
ات و کوک روی مبل نشستن
(بچه ات من دیگه نمینویسم که عموهاش وعمش چی بهش گفتن زیاد از اونا استفاده نمیکنم)
م.ا:دخترم بگو چرا خودت رو زدی به مردن
ات:وقتی که برای جون جونگکوک تیر خوردم ناراحت شدم که جونگکوک بی تفاوت از کنارم رد شد وقتی بیمارستان بودن بهوش اومدم دیدم دکتر بالا سرمه ازش خواستم که بهتون بگه که من مردم و اونم بعد از اسرار های فراوان من قبول کرد من واقعا دوست داشتم تنها باشم چون کسی تو این۲۳سال زندگیم بهم اهمیت نداد اون از شما که دوست داشتید من پسر بودم و چندماه پیشم که بزور مجبورم کردید که با پسر آقای جئون زندگی کنم با کتک های که جونگکوک بهم میزد دیگه انگیزهای برای زندگی کردن نداشتم
دوست داشتم برای خودم زندگی کنم تا همین دیروز که به طور اتفاقی جونگکوک رو تو خیابون دیدم (بالا کشیدن دماغش بعد از گریه)
م.ا:ات دخترم تو دیگه نیاز نیست با جونگکوک بمونی ما همین فردا طلاقت رو میگیریم
پ.ب:آره دخترم ببخشید که انقدر اذیتت کردم حاظرم تمام سرمایم رو از دست بدم تا اینکه نوم اذیت بشه
ات:نه پدربزرگ من کوک رو دوست دارم
کوک آقای کیم التماستون میکنم مم تو این یه ماهی که ات نبوده مردم و زنده شدم تازه فهمیدم که چقدر ات رو دوست دارم ازتون خواهش میکنم که ات رو از من دور نکنید
پ.ب:________________________
بچه ها من همین الان آنلاین شدم سریع براتون فیک رو گذاشتم ببخشید دیر گذاشتم
فردا پارت بعد رو میزارم
۷۹۵تایی بشیم
حمایت
ات از پشت کوک اومد بیرون
م.ا:ات خودتی
ات:اوهوم
مامان ات بدوم معطلی ات رو بغل کرد
م.ا:دلم برات تنگ شده بود
ب.ا:دخترم میدونی ما چقدر زجر کشیدیم سر مردن تو
ات:مامان بابا دلم براتون تنگ شده بود (گریه)
پ.ب:ات دخترم تو چطوری زندهای
م.ب:بیا بشین دخترم
ات:کوک بیا
ات و کوک روی مبل نشستن
(بچه ات من دیگه نمینویسم که عموهاش وعمش چی بهش گفتن زیاد از اونا استفاده نمیکنم)
م.ا:دخترم بگو چرا خودت رو زدی به مردن
ات:وقتی که برای جون جونگکوک تیر خوردم ناراحت شدم که جونگکوک بی تفاوت از کنارم رد شد وقتی بیمارستان بودن بهوش اومدم دیدم دکتر بالا سرمه ازش خواستم که بهتون بگه که من مردم و اونم بعد از اسرار های فراوان من قبول کرد من واقعا دوست داشتم تنها باشم چون کسی تو این۲۳سال زندگیم بهم اهمیت نداد اون از شما که دوست داشتید من پسر بودم و چندماه پیشم که بزور مجبورم کردید که با پسر آقای جئون زندگی کنم با کتک های که جونگکوک بهم میزد دیگه انگیزهای برای زندگی کردن نداشتم
دوست داشتم برای خودم زندگی کنم تا همین دیروز که به طور اتفاقی جونگکوک رو تو خیابون دیدم (بالا کشیدن دماغش بعد از گریه)
م.ا:ات دخترم تو دیگه نیاز نیست با جونگکوک بمونی ما همین فردا طلاقت رو میگیریم
پ.ب:آره دخترم ببخشید که انقدر اذیتت کردم حاظرم تمام سرمایم رو از دست بدم تا اینکه نوم اذیت بشه
ات:نه پدربزرگ من کوک رو دوست دارم
کوک آقای کیم التماستون میکنم مم تو این یه ماهی که ات نبوده مردم و زنده شدم تازه فهمیدم که چقدر ات رو دوست دارم ازتون خواهش میکنم که ات رو از من دور نکنید
پ.ب:________________________
بچه ها من همین الان آنلاین شدم سریع براتون فیک رو گذاشتم ببخشید دیر گذاشتم
فردا پارت بعد رو میزارم
۷۹۵تایی بشیم
حمایت
۳۶.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.