پارت۳۲
پارت۳۲
ات:من من دوست دارم ولی دیگه بهت اعتماد ندارم (دهنمو برای این سرویس کردید)
کوک:یعنی چی
ات:باید اعتمادم رو جلب کنی
کوک: میخوای الان انجام بدم
ات: چی
کوک از اون طرف میز اومد پیش ات دستش رو دور کمر ات حلقه کرد
ات:میخوای چیکارکنی
کوک بوسهای رو لب های ات زد
۲مین بعد
با تنگی نفس از هم جداشودن
ات:جونگکوک
کوک :جانم
ات:امممممممم قول میدی دوسم داشته باشی
کوک:اوهوم
ات: پس منم دوست دارم
کوک: واقعا (ذوق)
ات:اوهوم
کوک ات رو توی بغل گرمش گرفت
کوک:دیگه هیچوقت نمیزارم اذیت بشی
ات قول
کوک:قول
ات:میشه حالا برم پیش مامانم و بابام
کوک:اوهوم
ات : هنوزم پیش عمو و عمه هام هستن
کوک:آره
ات:بریم
کوک:باش
پرش به خونه ات اینا
ات ویو
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدم کوک هم پیاده شد اشک تو چشمام جمع شده بود دست کوک رو گرفتم و به سمت در رفتم زنگ رو با هزار بدبختی که تونستم فشار دادم اجوما در رو باز کرد
اجوما:اههههههه ات دخترم(صدای بلند)
ات:اجوما اروم باش خونه هستن
اجوما:آره ات
ات:ممنونم
ات وارد خونه شد
همه توی پذیرایی نشسته بودن
پ.ب:اجوما کی بود
اجوما:ارباب خودتون ببینید
پدربزرگ ات برگشت و جونگکوک رو دید
م.ا:دخترم رو کشتی کم بود حالا میخوای برو گمشو بیرون
کوک:خانم کین اروم باشید
ب.ا:چطور اروم باشم پسره
ات از پشت کوک اومد بیرون
_______________________
بچه ها این چند روزی که خونمون میخواد بار کنه وقت زیاد نمیکنم که روزی چند پارت بزارم مگه فقط آخر شب ها یا ساعت یک یا دو
۷۸۵تایی شدیم
ات:من من دوست دارم ولی دیگه بهت اعتماد ندارم (دهنمو برای این سرویس کردید)
کوک:یعنی چی
ات:باید اعتمادم رو جلب کنی
کوک: میخوای الان انجام بدم
ات: چی
کوک از اون طرف میز اومد پیش ات دستش رو دور کمر ات حلقه کرد
ات:میخوای چیکارکنی
کوک بوسهای رو لب های ات زد
۲مین بعد
با تنگی نفس از هم جداشودن
ات:جونگکوک
کوک :جانم
ات:امممممممم قول میدی دوسم داشته باشی
کوک:اوهوم
ات: پس منم دوست دارم
کوک: واقعا (ذوق)
ات:اوهوم
کوک ات رو توی بغل گرمش گرفت
کوک:دیگه هیچوقت نمیزارم اذیت بشی
ات قول
کوک:قول
ات:میشه حالا برم پیش مامانم و بابام
کوک:اوهوم
ات : هنوزم پیش عمو و عمه هام هستن
کوک:آره
ات:بریم
کوک:باش
پرش به خونه ات اینا
ات ویو
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدم کوک هم پیاده شد اشک تو چشمام جمع شده بود دست کوک رو گرفتم و به سمت در رفتم زنگ رو با هزار بدبختی که تونستم فشار دادم اجوما در رو باز کرد
اجوما:اههههههه ات دخترم(صدای بلند)
ات:اجوما اروم باش خونه هستن
اجوما:آره ات
ات:ممنونم
ات وارد خونه شد
همه توی پذیرایی نشسته بودن
پ.ب:اجوما کی بود
اجوما:ارباب خودتون ببینید
پدربزرگ ات برگشت و جونگکوک رو دید
م.ا:دخترم رو کشتی کم بود حالا میخوای برو گمشو بیرون
کوک:خانم کین اروم باشید
ب.ا:چطور اروم باشم پسره
ات از پشت کوک اومد بیرون
_______________________
بچه ها این چند روزی که خونمون میخواد بار کنه وقت زیاد نمیکنم که روزی چند پارت بزارم مگه فقط آخر شب ها یا ساعت یک یا دو
۷۸۵تایی شدیم
۳۸.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.