پارت ۵
پارت ۵
که کوک از راه رسید و سریع هان وو رو بغل کرد (این قسمت شبیه خانواده ی جاسوس اگه دیده باشید تصورش آسون تره )
کوک : کجا
هان وو : هیچی من فقط میخواستم اتاقتون رو به عمو تهیونگ نشون بدم
کوک : هنوز زوده برای نگا کردن . تهیونگ بیا بریم ناهار امادس
تهیونگ : باشه اومدم
کوک همونطور که هان وو رو بغل کرده بود گفت
کوک : مامانت بهم گفت چیکار کردی اقا هان وو
هان وو با بغض گفت : بابا من فقط داشتم بامامان بازی میکردم
کوک : هان وو مامان باردارت چه گناهی کرده که با اون وضش باید باهات بازی کنه حالاهم بغض نکن مامانت اون غذایی رو درست کرده که دوست داری
هان وو : ببخشید بابایی
کوک : باید به مامانت بگی ببخشید
هان وو : باشه
تهیونگی که از دیدین این خانواده خوشش اومده بود گفت
تهیونگ : چه خانواده ی خوبی هستین
هان وو : واقعا
کوک به تهیونگ لبخندی تحویل داد و هرسه به سالن پایین رفتن
مینهو : بههههه چه عجب
کوک رو به تهیونگ و هان وو کرد و گفت
کوک : بیاین بشینین
و شامشون رو خوردن
موقع خواب بود .....
شرط
۶کامنت
۶لایک
نظرتون رو بگید
که کوک از راه رسید و سریع هان وو رو بغل کرد (این قسمت شبیه خانواده ی جاسوس اگه دیده باشید تصورش آسون تره )
کوک : کجا
هان وو : هیچی من فقط میخواستم اتاقتون رو به عمو تهیونگ نشون بدم
کوک : هنوز زوده برای نگا کردن . تهیونگ بیا بریم ناهار امادس
تهیونگ : باشه اومدم
کوک همونطور که هان وو رو بغل کرده بود گفت
کوک : مامانت بهم گفت چیکار کردی اقا هان وو
هان وو با بغض گفت : بابا من فقط داشتم بامامان بازی میکردم
کوک : هان وو مامان باردارت چه گناهی کرده که با اون وضش باید باهات بازی کنه حالاهم بغض نکن مامانت اون غذایی رو درست کرده که دوست داری
هان وو : ببخشید بابایی
کوک : باید به مامانت بگی ببخشید
هان وو : باشه
تهیونگی که از دیدین این خانواده خوشش اومده بود گفت
تهیونگ : چه خانواده ی خوبی هستین
هان وو : واقعا
کوک به تهیونگ لبخندی تحویل داد و هرسه به سالن پایین رفتن
مینهو : بههههه چه عجب
کوک رو به تهیونگ و هان وو کرد و گفت
کوک : بیاین بشینین
و شامشون رو خوردن
موقع خواب بود .....
شرط
۶کامنت
۶لایک
نظرتون رو بگید
۳.۶k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.