خان زاده پارت77
#خان_زاده #پارت77
* * * *
داشتم غذا درست میکردم که یکی با مشت و لگد به جون در افتاد.صدای اهورا از توی پذیرایی اومد
_این دیگه کدوم خریه؟چته مگه سر آوردی؟
درو که باز کرد یکی یقه شو گرفت و هلش داد داخل.
جیغ کشیدم و شالم و از روی میز برداشتم و انداختم روی سرم و از آشپزخونه بیرون رفتم و گفتم
_چی کار میکنی آقا فرهاد ولش کن؟
اهورا دستای فرهاد و از دور یقه ش باز کرد و عصبی داد زد
_مرتیکه ی گاو با چه جرئتی پا تو خونه ی من میذاری؟
فرهاد با قیافه ی کبود شده داد زد
_باید آیلین و طلاق بدی.
اهورا با خشم گفت
_دهنت و آب بکش بعد اسم زن منو به زبون بیار.دوما سگ کی باشی تو هان؟
مشتش و بالا برد که تند پریدم جلوی اهورا و گفتم
_نزنش من میشناسمش...
فرهاد با خشم گفت
_چرا با این آدم عروسی کردی آیلین هان؟ تو بچگی مگه قول تو به من ندادن که حالا از سربازی برگشتم خبر عروسی تو میدن...اینا به کنار تو چه طور با این آدم زندگی میکنی؟چه بلایی سرت آوردن؟
اهورا از کوره به در رفت. یقه ی فرهاد و گرفت و عربده زد
_مرتیکه تو کی هستی که تو چش زن من نگاه میکنی و بازخواستش میکنی؟هان؟
مشت محکمی به صورت فرهاد زد که جیغ بلندی زدم و گفتم
_تو رو خدا نزنش اهورا... آقا فرهاد شما هم برو لطفا.
فرهاد با تهدید گفت
_این دختر از سرت زیاده.. طلاقش میدی به زودی.
اهورا باز دستش و بلند کرد که پریدم جلوش و گفتم
_برو آقا فرهاد.
فرهاد نگاهی با تهدید به ما انداخت و رفت.
به محض بسته شدن در اهورا با خشم غرید
_نگفته بودی نشون شده ای... لابد باهاش قرار مدار عاشقانه هم می ذاشتی که این طوری هار شده؟
🍁 🍁 🍁
* * * *
داشتم غذا درست میکردم که یکی با مشت و لگد به جون در افتاد.صدای اهورا از توی پذیرایی اومد
_این دیگه کدوم خریه؟چته مگه سر آوردی؟
درو که باز کرد یکی یقه شو گرفت و هلش داد داخل.
جیغ کشیدم و شالم و از روی میز برداشتم و انداختم روی سرم و از آشپزخونه بیرون رفتم و گفتم
_چی کار میکنی آقا فرهاد ولش کن؟
اهورا دستای فرهاد و از دور یقه ش باز کرد و عصبی داد زد
_مرتیکه ی گاو با چه جرئتی پا تو خونه ی من میذاری؟
فرهاد با قیافه ی کبود شده داد زد
_باید آیلین و طلاق بدی.
اهورا با خشم گفت
_دهنت و آب بکش بعد اسم زن منو به زبون بیار.دوما سگ کی باشی تو هان؟
مشتش و بالا برد که تند پریدم جلوی اهورا و گفتم
_نزنش من میشناسمش...
فرهاد با خشم گفت
_چرا با این آدم عروسی کردی آیلین هان؟ تو بچگی مگه قول تو به من ندادن که حالا از سربازی برگشتم خبر عروسی تو میدن...اینا به کنار تو چه طور با این آدم زندگی میکنی؟چه بلایی سرت آوردن؟
اهورا از کوره به در رفت. یقه ی فرهاد و گرفت و عربده زد
_مرتیکه تو کی هستی که تو چش زن من نگاه میکنی و بازخواستش میکنی؟هان؟
مشت محکمی به صورت فرهاد زد که جیغ بلندی زدم و گفتم
_تو رو خدا نزنش اهورا... آقا فرهاد شما هم برو لطفا.
فرهاد با تهدید گفت
_این دختر از سرت زیاده.. طلاقش میدی به زودی.
اهورا باز دستش و بلند کرد که پریدم جلوش و گفتم
_برو آقا فرهاد.
فرهاد نگاهی با تهدید به ما انداخت و رفت.
به محض بسته شدن در اهورا با خشم غرید
_نگفته بودی نشون شده ای... لابد باهاش قرار مدار عاشقانه هم می ذاشتی که این طوری هار شده؟
🍁 🍁 🍁
۱۷.۴k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.