My charming bully
My charming bully
Part19
+این پدسگ دیشب لباسشو در اورد لخت خوابید به من چه(پدسگ عمته ملعون)
_بی ادب این چه طرز حرف زدنه؟
=آخه میدونی شما دوتا... جدیداً باهم... خیلی... صمیمی...
نزاشتم حرفش رو ادامه بده و گفتم
+دلیل نمیشه چون صمیمی ایم باهم باشیم
=خیلی خب بابا باشه من تسلیم
+افرین برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
=هانا... من بدم بیرون بعد جیمین نیاد؟
منو جیمین به هم نگاه کردیم
+تو هم برو بیرون زود باش
_من میرم تو حموم لباس عوض کنم... انتظار نداری با شلوارک برم بیرون که جلو دخترا و پسرا زشته
+عجبا پس جلو منم زست بود با این میگشتی هاااااا پس چرا جلو من اینجوری بودی؟
_کاریش نمیشد کرد.. چون هم اتاقیم بودی و اگه همونجوری میخوابیدم خوابم نمیبرد
=هانا.. ببخشید وسط بحثتون ولی کای میخواست باهات حرف بزنه
به جیمین نگاه کردم انگار عصبانی شده بود... آخه واسه چی به تو چه ربطی داره... لباسشو گرفت و رفت به سمت حموم صدای آب اومد
=مگه نمیخواست فقط لباسشو عوض کنه
تخت رو مرتب کردم و لباس اایی که میخواستم بپوشم رو گذاشتم رو تخت (میزارم) رو مو برگردوندم سمتش و بهش نگاه کردم
+من چه میدونم
=ولی هانا احساس میکنم دوست داره...
+هایوننن زر نزن
=جدی میگم وقتی گفتم کای میخواد باهات باهات حرف بزنه ناراحت شد.. دیدی؟
هلش دادم به سمت بیرون و همون تور که داشتم هلش میدادم گفتم
+بدو بدو بدو برو بیرون بینم....
=باشه باشه (خنده)
+آفرین
درو بستم
دختره دیوونه... اگه راست گفته باشه چی؟
اههه بیخیالش
سریع لباسمو عوض کردم و کفشمو پوشیدم
و رفتم صبحانه رو آماده کردم و جیمین اومد بیرون و لباس تنش بود
و چای رو ریختم و گزاشتم رو میز و پنکیک هایی رو که درست کرده بودم گزاشتم رو میز و جیمین هم اومد نشست
_به به چه ککردی ــهمــه رو دیوونه کردی
خنده ای کردم و گفتم
+بخور
_چشم
روی پنکیک عسل ریختم و شروع کردیم به خوردن(واییی چقدر باکلاسه)
بعد از ده دقیقه خوردن رفتم و ظرف ها رو شستم و جیمین داشت رو تخت با گوشیش ور میرفت
رفتم سمت در که با حرف جیمین متوقف شدم
_میخوای بری پیش اون حرومیی(اروم) رفتم سمتش و آرکم نشستم رو تخت گوشیشو از دستش گرفتم که بهم نگاه کرد میخواست حرف بزنه که نزاشتم و گفتم
+جیمین... زندگی من به.. خودم مربوطه و فقط میخوام برم ببینم حرف حسابش چیه
وقتی حرف اول منو شنید قیافش بهم ریخته شد
_اره راست میگی زندگیه خودته و به خودت مربوطه... باشه برو(سرد)
نمیدونم چرا ولی با لحنش نارلحت شدم و بهش گفتم
+جیمیناااااا
بهم نگاهی کرد
+میخواستم بهت بگم تو هم باهام بیا
_نه ممنون
+به درک نیا(کیوت عصبانی)
_دختره کیوت واستا اومدم(کیوت عسللللل)
لبخندی به خاطر کیوتی جیمین زدم و منتظر بودم تا بیاد
تو راه ودیم دست جیمینو گرفتم که بهم نگاه کرد...
Part19
+این پدسگ دیشب لباسشو در اورد لخت خوابید به من چه(پدسگ عمته ملعون)
_بی ادب این چه طرز حرف زدنه؟
=آخه میدونی شما دوتا... جدیداً باهم... خیلی... صمیمی...
نزاشتم حرفش رو ادامه بده و گفتم
+دلیل نمیشه چون صمیمی ایم باهم باشیم
=خیلی خب بابا باشه من تسلیم
+افرین برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
=هانا... من بدم بیرون بعد جیمین نیاد؟
منو جیمین به هم نگاه کردیم
+تو هم برو بیرون زود باش
_من میرم تو حموم لباس عوض کنم... انتظار نداری با شلوارک برم بیرون که جلو دخترا و پسرا زشته
+عجبا پس جلو منم زست بود با این میگشتی هاااااا پس چرا جلو من اینجوری بودی؟
_کاریش نمیشد کرد.. چون هم اتاقیم بودی و اگه همونجوری میخوابیدم خوابم نمیبرد
=هانا.. ببخشید وسط بحثتون ولی کای میخواست باهات حرف بزنه
به جیمین نگاه کردم انگار عصبانی شده بود... آخه واسه چی به تو چه ربطی داره... لباسشو گرفت و رفت به سمت حموم صدای آب اومد
=مگه نمیخواست فقط لباسشو عوض کنه
تخت رو مرتب کردم و لباس اایی که میخواستم بپوشم رو گذاشتم رو تخت (میزارم) رو مو برگردوندم سمتش و بهش نگاه کردم
+من چه میدونم
=ولی هانا احساس میکنم دوست داره...
+هایوننن زر نزن
=جدی میگم وقتی گفتم کای میخواد باهات باهات حرف بزنه ناراحت شد.. دیدی؟
هلش دادم به سمت بیرون و همون تور که داشتم هلش میدادم گفتم
+بدو بدو بدو برو بیرون بینم....
=باشه باشه (خنده)
+آفرین
درو بستم
دختره دیوونه... اگه راست گفته باشه چی؟
اههه بیخیالش
سریع لباسمو عوض کردم و کفشمو پوشیدم
و رفتم صبحانه رو آماده کردم و جیمین اومد بیرون و لباس تنش بود
و چای رو ریختم و گزاشتم رو میز و پنکیک هایی رو که درست کرده بودم گزاشتم رو میز و جیمین هم اومد نشست
_به به چه ککردی ــهمــه رو دیوونه کردی
خنده ای کردم و گفتم
+بخور
_چشم
روی پنکیک عسل ریختم و شروع کردیم به خوردن(واییی چقدر باکلاسه)
بعد از ده دقیقه خوردن رفتم و ظرف ها رو شستم و جیمین داشت رو تخت با گوشیش ور میرفت
رفتم سمت در که با حرف جیمین متوقف شدم
_میخوای بری پیش اون حرومیی(اروم) رفتم سمتش و آرکم نشستم رو تخت گوشیشو از دستش گرفتم که بهم نگاه کرد میخواست حرف بزنه که نزاشتم و گفتم
+جیمین... زندگی من به.. خودم مربوطه و فقط میخوام برم ببینم حرف حسابش چیه
وقتی حرف اول منو شنید قیافش بهم ریخته شد
_اره راست میگی زندگیه خودته و به خودت مربوطه... باشه برو(سرد)
نمیدونم چرا ولی با لحنش نارلحت شدم و بهش گفتم
+جیمیناااااا
بهم نگاهی کرد
+میخواستم بهت بگم تو هم باهام بیا
_نه ممنون
+به درک نیا(کیوت عصبانی)
_دختره کیوت واستا اومدم(کیوت عسللللل)
لبخندی به خاطر کیوتی جیمین زدم و منتظر بودم تا بیاد
تو راه ودیم دست جیمینو گرفتم که بهم نگاه کرد...
- ۲.۶k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط