پارت³⁰
پارت³⁰
فصل دوم
.........................................
تصمیم گرفتن بمونن تو خونه اما اصلا راضی نبودن ...(وقتی جونگ کوک داشت اماده میشد)
_ اخم نکن دیگه
؛؛ یعنی چی که مارو نمیبرین؟اصن .. اصن این بیرون رفتن مردونه از کجا در اومد ؟!
_ ما بعد مدت ها دورهم جم شدیم خواستیم یکم باهم دور بزنیم به یاد قدیما
اخماشو بیشتر توهم کرد تکیه به مبل داد نفس حرصی میکشید ... البته جونگ کوکم خیلی بدش نیومد که دخترارو نمیبرن باخودشون نیش خند خیلی محوی زد و کت چرمشو پوشید بعدم رو به یونا کرد
_ دارم میرم
؛؛ چیکار کنم؟ پاشم فرش قرمز پهن کنم؟
_ قول میدم دفعه بعد باهم بریم اصن دوتایی میریم خوبه؟
؛؛ نمیخوام
_ یاا پاشو دیگه دارم میرماا
؛؛ خوشبگذره
جونگ کوک نچی کرد فعلا یونا با اون قهره حالا حالاهم اشتی بکن نیست برا همین دستشو اروم رو سر یونا کشید و رفت بیرون اما یونا همچنان تو اتاقشون دست به سینه نشسته بود و به جونگ کوک فحش میداد بعد چند دقیقه خواست به جایه حرص خوردم بره و با دخترا یکم وقت بگذرونن
(ویو جونگ کوک)
از اینه ماشین هی جین رو دید میزدم که با چهره درهمش به بیرون زل زده بود عمیق نفسشو بیرون داد دوباره حواسمو به جاده روبه روم دادم ...
جین" به نظرت شک نکردن؟
یونگی" به چی؟
جین" اینکه یهویی تصمیم گرفتیم بریم بیرون
یونگی" فک نمیکنم
نامجون" ولی کار درستی نبود بهشون دروغ بگیم
_ میگفتی چیکار کنم؟ میگفتم میخواییم بریم مردی که با باباش نقشه چیده رو ببینیم توهم نیا ... به نظرت چه واکنشی نشون میداد ؟
جین" هرچیم باشه اون باید بدونه
از داخل اینه به یونگی که خیلی ریلکس و اروم نشسته بود خیره شدم میدونستم الان حرفی برایه گفتن داره منتظر اینکه یه تیکه ای به من بندازه و حرفشو بزنه شدم
یونگی" اون باید بدونه ولی به وقتش بعدشم اگه این اقایه دروغگو بهش میگفت نمیومد اونجا جنجال به پا نمیکرد .. صد درصد اونجا یه کاری دستمون میداد پس ما بهترین کارو انجام دادیم
بعد از این حرفایه یونگی همه ساکت بودیم بخاطر عذاب وجدان جین منم یکم ذهنم درگیر شد و سعی میکردم تا رسیدن خودمو با حرفایه یونگی اروم نگهدارم ... شیشه ماشینو کشیدم پایین تا یکم هوا عوض بشه .......(نیم ساعت بعد) همگی پیاده شدیم و رفتیم داخل کلبه قدیمی و خاک گرفته که محل ملاقاتمون با اون ادم بود
فصل دوم
.........................................
تصمیم گرفتن بمونن تو خونه اما اصلا راضی نبودن ...(وقتی جونگ کوک داشت اماده میشد)
_ اخم نکن دیگه
؛؛ یعنی چی که مارو نمیبرین؟اصن .. اصن این بیرون رفتن مردونه از کجا در اومد ؟!
_ ما بعد مدت ها دورهم جم شدیم خواستیم یکم باهم دور بزنیم به یاد قدیما
اخماشو بیشتر توهم کرد تکیه به مبل داد نفس حرصی میکشید ... البته جونگ کوکم خیلی بدش نیومد که دخترارو نمیبرن باخودشون نیش خند خیلی محوی زد و کت چرمشو پوشید بعدم رو به یونا کرد
_ دارم میرم
؛؛ چیکار کنم؟ پاشم فرش قرمز پهن کنم؟
_ قول میدم دفعه بعد باهم بریم اصن دوتایی میریم خوبه؟
؛؛ نمیخوام
_ یاا پاشو دیگه دارم میرماا
؛؛ خوشبگذره
جونگ کوک نچی کرد فعلا یونا با اون قهره حالا حالاهم اشتی بکن نیست برا همین دستشو اروم رو سر یونا کشید و رفت بیرون اما یونا همچنان تو اتاقشون دست به سینه نشسته بود و به جونگ کوک فحش میداد بعد چند دقیقه خواست به جایه حرص خوردم بره و با دخترا یکم وقت بگذرونن
(ویو جونگ کوک)
از اینه ماشین هی جین رو دید میزدم که با چهره درهمش به بیرون زل زده بود عمیق نفسشو بیرون داد دوباره حواسمو به جاده روبه روم دادم ...
جین" به نظرت شک نکردن؟
یونگی" به چی؟
جین" اینکه یهویی تصمیم گرفتیم بریم بیرون
یونگی" فک نمیکنم
نامجون" ولی کار درستی نبود بهشون دروغ بگیم
_ میگفتی چیکار کنم؟ میگفتم میخواییم بریم مردی که با باباش نقشه چیده رو ببینیم توهم نیا ... به نظرت چه واکنشی نشون میداد ؟
جین" هرچیم باشه اون باید بدونه
از داخل اینه به یونگی که خیلی ریلکس و اروم نشسته بود خیره شدم میدونستم الان حرفی برایه گفتن داره منتظر اینکه یه تیکه ای به من بندازه و حرفشو بزنه شدم
یونگی" اون باید بدونه ولی به وقتش بعدشم اگه این اقایه دروغگو بهش میگفت نمیومد اونجا جنجال به پا نمیکرد .. صد درصد اونجا یه کاری دستمون میداد پس ما بهترین کارو انجام دادیم
بعد از این حرفایه یونگی همه ساکت بودیم بخاطر عذاب وجدان جین منم یکم ذهنم درگیر شد و سعی میکردم تا رسیدن خودمو با حرفایه یونگی اروم نگهدارم ... شیشه ماشینو کشیدم پایین تا یکم هوا عوض بشه .......(نیم ساعت بعد) همگی پیاده شدیم و رفتیم داخل کلبه قدیمی و خاک گرفته که محل ملاقاتمون با اون ادم بود
۲.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.