🄿🅃4
من از جونگ کوک خیلی میترسم یجوریایی جونگ کوک گنده بند مافیا حساب میشه...
رسیدیم..
من از ماشین پیاده شدم و با لیسا خدافظی کردم
رفتم و در خونه رو باز کردم ا پله ها اومدم بالا و در خونه رو زدم
شوگا در رو باز کرد... خیلی تعجب کردم با خودم گفتم اخه شوگا با پدرم مشکل داشت پس چی شد؟؟؟؟!!!
شوگا:بیا تو ا.ت
وقتی شوگا حرف زد کم مونده بود غش کنم.. 😂❤
اومدم تو و زود رفتم اتاقمو لباسامو عوض کردم(عکس لباسارو گذاشتم)
رفتم توی جمع و سلام دادم..
یکم به اینورو اونور نگاه کردم دیدم جونگ کوک نیس
نفس عمیقی کشیدم و یهو چشمم به یجی و جیسو افتاد😐
اونا خواهر کوچیکتر شوگا بودن این بار از تعجب یه جوری شدم
رفتم کنار مادرم نشستم
مادر:ا.ت چرا اینقد دیر کردی؟؟
ا.ت:مادر با لیسا بیرون بودم
مادر:لییییسااااا؟؟؟؟
ا.ت:ب...بله مادر مگ مشکلی هس؟
همین چن دیقه پیش آقای جئون(همون جونگ کوک) و پدرت داشتن راجب لیسا حرف میزدن..درسته آقای جئون لیسارو نمیشناسه ولی وقتی پدرت درموردش گف یکم راجبش فهمید
من خیلی نگران شدم ...
ا.ت:خ...خب مادر چیا گفتن؟
مادر:چیز خاصی نگفتن فقد پدرت یکم ا لیسا خوشش نمیاد
داشتن درمورد این حرف میزدن.
ا.ت:یا خدااااا نکنه پدر لیسارو هم بکشه باید ازش مراقبت کنم وگرنه اونم ا دست میدم
مادر چیزی نگف من از استرس داشتم ناخن هامو میخوردم
ک یهو دیدم در باز شد... جونگ کوک اومد تو
همه از جاهاشون بلند شدن...
پدرم:بَه آقای جئون چیشد؟
جونگ کوک:پولتون آمادس
پدر:بده بشمارم ببینم درسته یا ن!
خب درسته ممنون آقای جئون 😏
جونگ کوک اومد کنار من نشست..
..........
ایدامه دالد؛)
رسیدیم..
من از ماشین پیاده شدم و با لیسا خدافظی کردم
رفتم و در خونه رو باز کردم ا پله ها اومدم بالا و در خونه رو زدم
شوگا در رو باز کرد... خیلی تعجب کردم با خودم گفتم اخه شوگا با پدرم مشکل داشت پس چی شد؟؟؟؟!!!
شوگا:بیا تو ا.ت
وقتی شوگا حرف زد کم مونده بود غش کنم.. 😂❤
اومدم تو و زود رفتم اتاقمو لباسامو عوض کردم(عکس لباسارو گذاشتم)
رفتم توی جمع و سلام دادم..
یکم به اینورو اونور نگاه کردم دیدم جونگ کوک نیس
نفس عمیقی کشیدم و یهو چشمم به یجی و جیسو افتاد😐
اونا خواهر کوچیکتر شوگا بودن این بار از تعجب یه جوری شدم
رفتم کنار مادرم نشستم
مادر:ا.ت چرا اینقد دیر کردی؟؟
ا.ت:مادر با لیسا بیرون بودم
مادر:لییییسااااا؟؟؟؟
ا.ت:ب...بله مادر مگ مشکلی هس؟
همین چن دیقه پیش آقای جئون(همون جونگ کوک) و پدرت داشتن راجب لیسا حرف میزدن..درسته آقای جئون لیسارو نمیشناسه ولی وقتی پدرت درموردش گف یکم راجبش فهمید
من خیلی نگران شدم ...
ا.ت:خ...خب مادر چیا گفتن؟
مادر:چیز خاصی نگفتن فقد پدرت یکم ا لیسا خوشش نمیاد
داشتن درمورد این حرف میزدن.
ا.ت:یا خدااااا نکنه پدر لیسارو هم بکشه باید ازش مراقبت کنم وگرنه اونم ا دست میدم
مادر چیزی نگف من از استرس داشتم ناخن هامو میخوردم
ک یهو دیدم در باز شد... جونگ کوک اومد تو
همه از جاهاشون بلند شدن...
پدرم:بَه آقای جئون چیشد؟
جونگ کوک:پولتون آمادس
پدر:بده بشمارم ببینم درسته یا ن!
خب درسته ممنون آقای جئون 😏
جونگ کوک اومد کنار من نشست..
..........
ایدامه دالد؛)
۷.۸k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.