🄿🅃6
پدر:ا.ت دارین چیکار میکنین اینجا؟ (با خشم)
ا.ت:پ....پ.. پدر نشستیم داریم صحبت میکنیم
پدر:زود پاشین بیاین تو جمع(با داد)
ا.ت:چشم پدر
پدرم رف منم استرس شدیدی گرفتم
بعد ب جیسو گفتم
ا.ت:جیسو گریه کردنو بس کن زود پاشین از اینجا فرار کنین تا پدرم دوباره نیومده
جیسو:ا.ت ما اگ فرار کنیم پدرت میفهمه ک ما اینجا بودیم و الان نیستیم
ا.ت:نه نمیفهمه نگران نباش پدرم مست شده هیچی یادش نمیمونه
جیسو اشکاشو پاک کردو بلند شد
اول جیسو از پنجره افتاد بعد شوگا و یجی
بعد اونا بدون اینکه ازم خدافظی کنن تن تن فرار کردن
منم پنجره رو بستم و داشتم از اتاق خیلی عادی ک انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده خارج میشدم ک یهو گوشیم زنگ خورد
لیسا بود
لیسا:سلام ا.ت حاظر شو میخوایم با بچه ها بریم گیم نت
×نه نمیتونم من نمیام شما برین
-نه بدون تو نمیشه
×لیسا میگم نمیتونم دس بردار
-ا.ت چیزی شده؟؟؟ صدات یجوری شده انگار ترسیدی
×جونگ کوک اومده خونه ما
-جونگ کوک کیه؟
×یکی از همکارای بابام ک ازش خیلی میترسم
-خونتون مهمونیه؟
×اوهوم
-هیونجینم اونجاس؟ 😌(لیسا رو هیونجین کراشه)
×ب ت چ!!! اصن خدافظ
-خدافظ بابا
گوشیو قطع کردم و با خودم گفتم خدایا بقیه هم رفیق صمیمی دارن منم دارم
خیلی عادی از اتاق خارج شدم و وارد جمع شدم
جونگ کوک یجوری نگام میکرد ک انگار همه چیو فهمیده
خیلی ترسیدم و استرس گرفتم ولی به روی خودم نیاوردم
ساعت 12 شد و....
...... ......
ایدامه دالد؛)
ا.ت:پ....پ.. پدر نشستیم داریم صحبت میکنیم
پدر:زود پاشین بیاین تو جمع(با داد)
ا.ت:چشم پدر
پدرم رف منم استرس شدیدی گرفتم
بعد ب جیسو گفتم
ا.ت:جیسو گریه کردنو بس کن زود پاشین از اینجا فرار کنین تا پدرم دوباره نیومده
جیسو:ا.ت ما اگ فرار کنیم پدرت میفهمه ک ما اینجا بودیم و الان نیستیم
ا.ت:نه نمیفهمه نگران نباش پدرم مست شده هیچی یادش نمیمونه
جیسو اشکاشو پاک کردو بلند شد
اول جیسو از پنجره افتاد بعد شوگا و یجی
بعد اونا بدون اینکه ازم خدافظی کنن تن تن فرار کردن
منم پنجره رو بستم و داشتم از اتاق خیلی عادی ک انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده خارج میشدم ک یهو گوشیم زنگ خورد
لیسا بود
لیسا:سلام ا.ت حاظر شو میخوایم با بچه ها بریم گیم نت
×نه نمیتونم من نمیام شما برین
-نه بدون تو نمیشه
×لیسا میگم نمیتونم دس بردار
-ا.ت چیزی شده؟؟؟ صدات یجوری شده انگار ترسیدی
×جونگ کوک اومده خونه ما
-جونگ کوک کیه؟
×یکی از همکارای بابام ک ازش خیلی میترسم
-خونتون مهمونیه؟
×اوهوم
-هیونجینم اونجاس؟ 😌(لیسا رو هیونجین کراشه)
×ب ت چ!!! اصن خدافظ
-خدافظ بابا
گوشیو قطع کردم و با خودم گفتم خدایا بقیه هم رفیق صمیمی دارن منم دارم
خیلی عادی از اتاق خارج شدم و وارد جمع شدم
جونگ کوک یجوری نگام میکرد ک انگار همه چیو فهمیده
خیلی ترسیدم و استرس گرفتم ولی به روی خودم نیاوردم
ساعت 12 شد و....
...... ......
ایدامه دالد؛)
۵.۸k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.