وقتی بچشو نمی خواد
وقتی بچشو نمی خواد ....
پارت آخر
نامجون: همینجا
ات: می یونگ گفت تو....تو (نفس نفس)
نامجون: میدونم الان وقتش نیست ولی
(جلوش زانو زد )
نامجون: با من ازدواج می کنی ؟
همینجوری افتاده تو آب بودم و چشمام این شکلی بود 😳
نامجون: دوباره می پرسم سرکار خانم ات آیا من را به همسری قبول می کنید
ات: بله قبولت می کنم
(و ماچ و بوس)
پیش پسرا
می یونگ:عموو دستتو بردار(گریه)
شوگا:فعلا صحنه ی خوبی نیست
می یونگ: دارن همو میبوسن ؟
تهیونگ: تو از کجا میدونی ؟
می یونگ: تو خونه هم همینطوره...به خصوص وقتی من خودمو میزنم به خواب
پسرا: نامجونااااااااااا
( خب خب خب دیگه بریم سراغ درخواستیا)
پارت آخر
نامجون: همینجا
ات: می یونگ گفت تو....تو (نفس نفس)
نامجون: میدونم الان وقتش نیست ولی
(جلوش زانو زد )
نامجون: با من ازدواج می کنی ؟
همینجوری افتاده تو آب بودم و چشمام این شکلی بود 😳
نامجون: دوباره می پرسم سرکار خانم ات آیا من را به همسری قبول می کنید
ات: بله قبولت می کنم
(و ماچ و بوس)
پیش پسرا
می یونگ:عموو دستتو بردار(گریه)
شوگا:فعلا صحنه ی خوبی نیست
می یونگ: دارن همو میبوسن ؟
تهیونگ: تو از کجا میدونی ؟
می یونگ: تو خونه هم همینطوره...به خصوص وقتی من خودمو میزنم به خواب
پسرا: نامجونااااااااااا
( خب خب خب دیگه بریم سراغ درخواستیا)
- ۱۷.۴k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط