پارت 15 منه گناهکار
پارت 15 منه گناهکار
دنی : وایسا
رفتش
ا/ت : کجا میری
دنی : ....
بدون توجه به حرفم رفت
خیلی خسته بودم همونجا روی زمین نشستم و زانو هامو بغل کردم و به روبرو خیره شدم به فکر فرو رفتم واقعا اون داشت مارو میکشت معنی اون جاکلیدی ها آخرین سر نخ ریزش سقف گزاشتن اون راهرو اگه میخواست مارو نکشه پس چرا کاری کرد که سقف ریزش کنه اگه میخواست مارو بکشه پس چرا اون راهرو رو گزاشت ، توی این فکرا بودم که احساس کردم یکی جلوم وایساد سرمو بلند کردم دنی بود یه پتو دستش بود همینطوری که داشت پتو رو باز میکرد گفت :
دنی : اومدم ولی انگار ذهنت خیلی مشغوله
ا/ت : داشتم به اتفاقای امشب فکر میکردم
پتو رو انداخت رو شونه هام و خودشم کنارم نشست هنوزم داشتن آتیشو خاموش میکردن ولی کمتر شده بود داشت تموم میشد پتو رو بیشتر دور خودم پیچیدم خیلی سرد بود هنوزم داشت بارون میومد
ا/ت : بنظرت چرا اینکارو کرد؟
دنی : نمیدونم...نمیدونم دلیل این کارش چیه
یاد جاکلیدی و نامه افتادم سریع برگشتم سمت دنی
ا/ت: دنی جاکلیدی نامه نامه کجاس
دنی : آروم باش توی جیبمه
ا/ت : عاه فکر کردم توی آتیش سوخت
بهم خندید
دنی : نه اوردمش
ا/ت : میشه بهم بدیش
دنی : البته
از تو جیبش دراوردشون و گرفت جلوم هم نامه بود هم جاکلیدی ازش گرفتم
ا/ت : ممنونم
به جاکیلیدی توی دستم نگاه کردم هیچی نمیتونستم بفهمم اینجا چخبره
دنی : باید یه چیزی رو بهت بگم
برگشتم سمتش
ا/ت : چیرو؟
دنی : دیروز و امروز 46 نفر دیگه کشته شدن
ا/ت : چی( با داد )
ا/ت : این امکان نداره
دنی : متاسفم
ا/ت : کجا کشته شدن؟
دنی : همینجا توی فرانسه
ا/ت : این امکان نداره لطفا
دنی : اتفاقیه که افتاده
با دستام صورتمو گرفتم دنی دستشو گزاشت رو شونم
دنی : آروم باش پیداش میکنیم قول میدم پیداش میکنیم به کمک هم پیداش میکنیم
دستمو از روی صورتم برداشتم و یه نفس عمیق کشیدم سعی کردم آروم باشم به دنی نگاه کردم خیره شده بود بهم بغلش کردم
ا/ت : خوشحالم که هستی
اونم متقابلا بغلم کرد
دنی : منم همینطور با هم حلش میکنیم
ا/ت : ممنونم
یکم بعد از هم جدا شدیم آتش خاموش شده بود دو تا پلیس جلومون وایسادن بلند شدیم و جلوشون وایسادیم
یکی از پلیسا : باید برای بازجویی شما رو ببریم
ا/ت و دنی : باشه
یکی از پلیس ها رو به من گفت : ببخشید شما یکم آشنایید یادم نمیاد نوک زبونمه
ا/ت : من ا/ت هستم پلی
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :
پلیسه : وای باورم نمیشه شمایید وای
ا/ت : بله خودمم
پلیسه : ببخشید اگه باهاتون بد رفتاری کردیم ببخشید
ا/ت : نه شما بدرفتاری ای نکردید
پلیسه : بفرمایید ماشین این طرفه
ا/ت : ممنونم
برگشتم سمت دنی چشماش گرد شده بود بهش خندیدم و زدم به بازوش
ا/ت : بیا بریم
همونطوری به من نگاه کرد
پلیسا رفته بودن سمت ماشین
دنی : باورم نمیشه حتی منو هم ندید
ا/ت : چرا دیدت
دنی : اصلا بهم محلم نداد از این به بعد هر جا برم تورو هم میبرم
بهش خندیدم
ا/ت : باشه ببر فعلا بیا از اینجا بریم
اونم خندید
دنی : باشه
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
دنی : وایسا
رفتش
ا/ت : کجا میری
دنی : ....
بدون توجه به حرفم رفت
خیلی خسته بودم همونجا روی زمین نشستم و زانو هامو بغل کردم و به روبرو خیره شدم به فکر فرو رفتم واقعا اون داشت مارو میکشت معنی اون جاکلیدی ها آخرین سر نخ ریزش سقف گزاشتن اون راهرو اگه میخواست مارو نکشه پس چرا کاری کرد که سقف ریزش کنه اگه میخواست مارو بکشه پس چرا اون راهرو رو گزاشت ، توی این فکرا بودم که احساس کردم یکی جلوم وایساد سرمو بلند کردم دنی بود یه پتو دستش بود همینطوری که داشت پتو رو باز میکرد گفت :
دنی : اومدم ولی انگار ذهنت خیلی مشغوله
ا/ت : داشتم به اتفاقای امشب فکر میکردم
پتو رو انداخت رو شونه هام و خودشم کنارم نشست هنوزم داشتن آتیشو خاموش میکردن ولی کمتر شده بود داشت تموم میشد پتو رو بیشتر دور خودم پیچیدم خیلی سرد بود هنوزم داشت بارون میومد
ا/ت : بنظرت چرا اینکارو کرد؟
دنی : نمیدونم...نمیدونم دلیل این کارش چیه
یاد جاکلیدی و نامه افتادم سریع برگشتم سمت دنی
ا/ت: دنی جاکلیدی نامه نامه کجاس
دنی : آروم باش توی جیبمه
ا/ت : عاه فکر کردم توی آتیش سوخت
بهم خندید
دنی : نه اوردمش
ا/ت : میشه بهم بدیش
دنی : البته
از تو جیبش دراوردشون و گرفت جلوم هم نامه بود هم جاکلیدی ازش گرفتم
ا/ت : ممنونم
به جاکیلیدی توی دستم نگاه کردم هیچی نمیتونستم بفهمم اینجا چخبره
دنی : باید یه چیزی رو بهت بگم
برگشتم سمتش
ا/ت : چیرو؟
دنی : دیروز و امروز 46 نفر دیگه کشته شدن
ا/ت : چی( با داد )
ا/ت : این امکان نداره
دنی : متاسفم
ا/ت : کجا کشته شدن؟
دنی : همینجا توی فرانسه
ا/ت : این امکان نداره لطفا
دنی : اتفاقیه که افتاده
با دستام صورتمو گرفتم دنی دستشو گزاشت رو شونم
دنی : آروم باش پیداش میکنیم قول میدم پیداش میکنیم به کمک هم پیداش میکنیم
دستمو از روی صورتم برداشتم و یه نفس عمیق کشیدم سعی کردم آروم باشم به دنی نگاه کردم خیره شده بود بهم بغلش کردم
ا/ت : خوشحالم که هستی
اونم متقابلا بغلم کرد
دنی : منم همینطور با هم حلش میکنیم
ا/ت : ممنونم
یکم بعد از هم جدا شدیم آتش خاموش شده بود دو تا پلیس جلومون وایسادن بلند شدیم و جلوشون وایسادیم
یکی از پلیسا : باید برای بازجویی شما رو ببریم
ا/ت و دنی : باشه
یکی از پلیس ها رو به من گفت : ببخشید شما یکم آشنایید یادم نمیاد نوک زبونمه
ا/ت : من ا/ت هستم پلی
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :
پلیسه : وای باورم نمیشه شمایید وای
ا/ت : بله خودمم
پلیسه : ببخشید اگه باهاتون بد رفتاری کردیم ببخشید
ا/ت : نه شما بدرفتاری ای نکردید
پلیسه : بفرمایید ماشین این طرفه
ا/ت : ممنونم
برگشتم سمت دنی چشماش گرد شده بود بهش خندیدم و زدم به بازوش
ا/ت : بیا بریم
همونطوری به من نگاه کرد
پلیسا رفته بودن سمت ماشین
دنی : باورم نمیشه حتی منو هم ندید
ا/ت : چرا دیدت
دنی : اصلا بهم محلم نداد از این به بعد هر جا برم تورو هم میبرم
بهش خندیدم
ا/ت : باشه ببر فعلا بیا از اینجا بریم
اونم خندید
دنی : باشه
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
۴۷.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.