فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 34
شوگا ویو:وقتی گفتش حال میونگ خوب شده حالم بهتر شد.....خیلی ذوق کردم....میخواستم تا موقعی که میونگ مرخص بشه کنارش ببمونم پس لوکا رو باید بسپرم به یکی.....بزار بهش زنگ بزنم....همین که خواستم به لوکا زنگ بزنم دیدم خودش زنگ زد
لوکا:الو سلام بابا
شوگا:سلام پسرم خوبی؟
لوکا:من خوبم حال مامان خوبه؟چیزیش نشده؟
شوگا:نه حال مامان خوبه چند ساعت دیگه هم بهوس میاد نگران نباش
لوکا:آخیش خیالم راحت شد....خودت خوبی بابا؟
شوگا:منم خوبم....لوکا
لوکا:بله؟
شوگا:میخوام تا موقعی که مامان مرخص بشه تو بیمارستان بمونم....میخوای بری خونه ی دوستات....یا خونه ی عمو....یا مامان بزرگ اینا
لوکا:بابا هنوز فکر میکنی من بچم؟؟میتونم خونه تنها بمونم...مشکلی پیش نمیاد....خیالت تخت
شوگا:خیالم راحت باشه؟؟؟
لوکا:راحت راحت
شوگا:خیله خب پسرم....برا ناهار و شام میام خونه باز میرم...سمت اجاق نرو.....در و پنجره ها رو هم قفل کن
لوکا:چشم حتما شما خیالت راحت
شوگا:کاری داشتی زنگ بزن
لوکا:باشه
شوگا:کار دیگه ای نداری؟
لوکا:نه بابا فعلا خداحافظ
شوگا:مراقب خودت باش خداحافظ
لوکا:اوکی
شوگا ویو:خیله خب اینم از لوکا خواستم به ات هم زنگ بزنم که دیدم اصلا شماره ای به اسم ات وجود نداره....امیدوارم حالش خوب باشه و زودتر پیداش کنم....شاید دلیل اصلی که میونگ خورده زمین ات باشه....از بس میونگ نگران ات بوده این اتفاق افتاد.....از دست این دختر.....اگه پیداش کنم میدونم چیکارش کنم.....رفتم سمت اتاقی که میونگ توش بستری بود.....اصلا و هیچوقت دوست نداشتم اینطوری روی تخت بیمارستان ببینمش....اون این چند وقته خیلی لاغر شده....چند تا تار موی سفید هم به موهاش اضافه شده....از بس این چند وقته نگران ات بود و هی حرص و جوش این رو می خورد که ات حالش خوبه یا بده..... تنها دلیلی که میخوام ات رو پیدا کنم همینه که میونگ رو از این وضعیت در بیاره....البته فقط همین هم نیست.....حس میکنم یکم دلم براش تنگ شده.....
ادامه دارد.....
جمعه که اومدم کل تلاشم رو میکنم که بیشتر فعالیت کنم ستاره هام🙃🫀
شوگا ویو:وقتی گفتش حال میونگ خوب شده حالم بهتر شد.....خیلی ذوق کردم....میخواستم تا موقعی که میونگ مرخص بشه کنارش ببمونم پس لوکا رو باید بسپرم به یکی.....بزار بهش زنگ بزنم....همین که خواستم به لوکا زنگ بزنم دیدم خودش زنگ زد
لوکا:الو سلام بابا
شوگا:سلام پسرم خوبی؟
لوکا:من خوبم حال مامان خوبه؟چیزیش نشده؟
شوگا:نه حال مامان خوبه چند ساعت دیگه هم بهوس میاد نگران نباش
لوکا:آخیش خیالم راحت شد....خودت خوبی بابا؟
شوگا:منم خوبم....لوکا
لوکا:بله؟
شوگا:میخوام تا موقعی که مامان مرخص بشه تو بیمارستان بمونم....میخوای بری خونه ی دوستات....یا خونه ی عمو....یا مامان بزرگ اینا
لوکا:بابا هنوز فکر میکنی من بچم؟؟میتونم خونه تنها بمونم...مشکلی پیش نمیاد....خیالت تخت
شوگا:خیالم راحت باشه؟؟؟
لوکا:راحت راحت
شوگا:خیله خب پسرم....برا ناهار و شام میام خونه باز میرم...سمت اجاق نرو.....در و پنجره ها رو هم قفل کن
لوکا:چشم حتما شما خیالت راحت
شوگا:کاری داشتی زنگ بزن
لوکا:باشه
شوگا:کار دیگه ای نداری؟
لوکا:نه بابا فعلا خداحافظ
شوگا:مراقب خودت باش خداحافظ
لوکا:اوکی
شوگا ویو:خیله خب اینم از لوکا خواستم به ات هم زنگ بزنم که دیدم اصلا شماره ای به اسم ات وجود نداره....امیدوارم حالش خوب باشه و زودتر پیداش کنم....شاید دلیل اصلی که میونگ خورده زمین ات باشه....از بس میونگ نگران ات بوده این اتفاق افتاد.....از دست این دختر.....اگه پیداش کنم میدونم چیکارش کنم.....رفتم سمت اتاقی که میونگ توش بستری بود.....اصلا و هیچوقت دوست نداشتم اینطوری روی تخت بیمارستان ببینمش....اون این چند وقته خیلی لاغر شده....چند تا تار موی سفید هم به موهاش اضافه شده....از بس این چند وقته نگران ات بود و هی حرص و جوش این رو می خورد که ات حالش خوبه یا بده..... تنها دلیلی که میخوام ات رو پیدا کنم همینه که میونگ رو از این وضعیت در بیاره....البته فقط همین هم نیست.....حس میکنم یکم دلم براش تنگ شده.....
ادامه دارد.....
جمعه که اومدم کل تلاشم رو میکنم که بیشتر فعالیت کنم ستاره هام🙃🫀
۲۷.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.