پارت ۹۱
پارت ۹۱
با به یاد آوردن خاطره ی شیرینش لبخند تلخی روی لباش نشست.....ا/ت بدجور جونگ کوک رو یاد خواهر مرده اش جونگ هه مینداخت....شاید حسی که به جونگ هه داشت به ا/ت هم داره.....حس عشق؟.....حس نگرانی؟.....حس جنون؟
خودشم نمیدونست......درو آروم بست و به دنبال هوسوک توی یکی از اتاقا رفت......هوسوک تمام ماجرای کابوس های ا/ت رو برای جونگ کوک تعریف کرد......جونگ کوک تازه فهمید که این دختر چقدر درد کشیده اما یکبار به روی خودش نیاورده......
@ واقعا نمی خواستم اینا رو بهت بگم....چون ازم قول گرفته بود که به کسی هیچی نگم.....اما وقتی دیدم ممکنه منجر به مرگش بشه.....دیکه نتونستم ازت پنهانش کنم.....
-یعنی تو میگی پدرش رو دیده که روی رودخونه رفته؟
@ خب معلومه.....آدم عادی که یه اینجور کاری نمیکنه وقتی میدونه یخ رودخونه نازکه.....فقط در صورته که به حال خودش نباشه.....که من فکر می کنم دلیلش همین کابوس ها باشه......
-خب الان چی میشه؟
@ واقعا نمیدونم.....هر کاری انجام بدیم ریسک کردیم.....فقط باید منتظر بمونیم خودش با قضیه کنار بیاد.....
-خب شاید حالا حالا ها باهاش کنار نیومد.....
@ اگر دلگرمش کنی....باهاش بهتر رفتار کنی.....شاید اطمینان خاطر بگیره تا همه چیز رو بتونه بگه.....ولی یچیزی......اصلا به روی ا/ت نیار که انگار بویی از قضیه بردی.....چون نمی خوام اعتماد بینمون از بین بره....
-خیلی خب.....
هر دو نفر گفت و گوشون رو با صحبت درباره ی مشکلات باند تموم کردن.....بعد از تموم کردن صحبتشون هر دو پایین رفتن.....
《پرش زمانی ~دو روز بعد》
(جونگ کوک ویو)
دو روز گذشته.....اما غافل از اینکه ا/ت تکونی بخوره.....هوسوک گفته بود بدنش ضعیف شده اما فکر نمی کردم در این حد باشه.....توی این دو روز پاک اعصاب برام نمونده.....هوسوک مثل ۲ روز قبل برای معاینه اش اومد بالا و رفت.......با بی حوصلگی حوله رو برداشتم و به سمت حموم رفتم....دوش آب سرد رو باز کردم.....برخورد آب سرد به پوست داغم حس خوبی بهم میداد.....انگار آب سرد وسیله ای شده بود تا ذهنم رو از همه چی خالی کنم.....
بعد از ۲۰ دقیقه پرده رو کشیدم و قبل از اینکه از حموم دربیام شلوارمو پوشیدم.....تیشرت اور سایزی رو برداشتم و خواستم بپوشم که صدای شکستن شیشه نظرمو جلب کرد
با به یاد آوردن خاطره ی شیرینش لبخند تلخی روی لباش نشست.....ا/ت بدجور جونگ کوک رو یاد خواهر مرده اش جونگ هه مینداخت....شاید حسی که به جونگ هه داشت به ا/ت هم داره.....حس عشق؟.....حس نگرانی؟.....حس جنون؟
خودشم نمیدونست......درو آروم بست و به دنبال هوسوک توی یکی از اتاقا رفت......هوسوک تمام ماجرای کابوس های ا/ت رو برای جونگ کوک تعریف کرد......جونگ کوک تازه فهمید که این دختر چقدر درد کشیده اما یکبار به روی خودش نیاورده......
@ واقعا نمی خواستم اینا رو بهت بگم....چون ازم قول گرفته بود که به کسی هیچی نگم.....اما وقتی دیدم ممکنه منجر به مرگش بشه.....دیکه نتونستم ازت پنهانش کنم.....
-یعنی تو میگی پدرش رو دیده که روی رودخونه رفته؟
@ خب معلومه.....آدم عادی که یه اینجور کاری نمیکنه وقتی میدونه یخ رودخونه نازکه.....فقط در صورته که به حال خودش نباشه.....که من فکر می کنم دلیلش همین کابوس ها باشه......
-خب الان چی میشه؟
@ واقعا نمیدونم.....هر کاری انجام بدیم ریسک کردیم.....فقط باید منتظر بمونیم خودش با قضیه کنار بیاد.....
-خب شاید حالا حالا ها باهاش کنار نیومد.....
@ اگر دلگرمش کنی....باهاش بهتر رفتار کنی.....شاید اطمینان خاطر بگیره تا همه چیز رو بتونه بگه.....ولی یچیزی......اصلا به روی ا/ت نیار که انگار بویی از قضیه بردی.....چون نمی خوام اعتماد بینمون از بین بره....
-خیلی خب.....
هر دو نفر گفت و گوشون رو با صحبت درباره ی مشکلات باند تموم کردن.....بعد از تموم کردن صحبتشون هر دو پایین رفتن.....
《پرش زمانی ~دو روز بعد》
(جونگ کوک ویو)
دو روز گذشته.....اما غافل از اینکه ا/ت تکونی بخوره.....هوسوک گفته بود بدنش ضعیف شده اما فکر نمی کردم در این حد باشه.....توی این دو روز پاک اعصاب برام نمونده.....هوسوک مثل ۲ روز قبل برای معاینه اش اومد بالا و رفت.......با بی حوصلگی حوله رو برداشتم و به سمت حموم رفتم....دوش آب سرد رو باز کردم.....برخورد آب سرد به پوست داغم حس خوبی بهم میداد.....انگار آب سرد وسیله ای شده بود تا ذهنم رو از همه چی خالی کنم.....
بعد از ۲۰ دقیقه پرده رو کشیدم و قبل از اینکه از حموم دربیام شلوارمو پوشیدم.....تیشرت اور سایزی رو برداشتم و خواستم بپوشم که صدای شکستن شیشه نظرمو جلب کرد
۵۸.۲k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.