پارت۱۸
#پارت۱۸
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_لجبازیت اخرکاردستت میده دختره ی خیره سر
فقط اشک میریختم اکتای سریع رفتوبایه لیوان چایی نباتویه کیسه اب گرم اومد
انقدبی حال بودم ک بدون مخالفت چای نباتوخوردمودوباره درازکشیدم گریه ام بندنمیومد
اکتای ک کلافه نگام میکرد
اومد دراز کشیدپیشم ک میون دردشاکی نکاش کردم
ک طلبکارگفت_اونجوری نگام نکن واقعا دیگ داری میری رومخم بایدیه کارکنم دردت اروم بگیره یانه
بی حرف پشتموبهش کردم اومدزیرپتوکیسه ی اب گرموازم گرفتوگذاشت پشت کمرم
خودشم چسبیدبهم ازپشت بغلم کرد
ضربان قلبم ناخداگاه بالارفت وکل بدنم ب یکباره داغ شد
کمی خودموکشیدم عقب فاصله ایجادکردم
ک باحرص اشکاری دوبارچسبیدبهمومنوبین بازوهاش گرفت
_یدیقه اروم بگیرنترس منم کشته مرده ی بغل کردنت نیستم
بی حرکت موندم ک دستشواوردجلوگذاشت رودلم اروم شروع ب ماساژدادن کرد
چشام ازحرکت اروم دستش بسته شداروم اروم ماساژمیداد کم کم درد یادم رفتو ازخستگی تقریبابیهوش شدم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_لجبازیت اخرکاردستت میده دختره ی خیره سر
فقط اشک میریختم اکتای سریع رفتوبایه لیوان چایی نباتویه کیسه اب گرم اومد
انقدبی حال بودم ک بدون مخالفت چای نباتوخوردمودوباره درازکشیدم گریه ام بندنمیومد
اکتای ک کلافه نگام میکرد
اومد دراز کشیدپیشم ک میون دردشاکی نکاش کردم
ک طلبکارگفت_اونجوری نگام نکن واقعا دیگ داری میری رومخم بایدیه کارکنم دردت اروم بگیره یانه
بی حرف پشتموبهش کردم اومدزیرپتوکیسه ی اب گرموازم گرفتوگذاشت پشت کمرم
خودشم چسبیدبهم ازپشت بغلم کرد
ضربان قلبم ناخداگاه بالارفت وکل بدنم ب یکباره داغ شد
کمی خودموکشیدم عقب فاصله ایجادکردم
ک باحرص اشکاری دوبارچسبیدبهمومنوبین بازوهاش گرفت
_یدیقه اروم بگیرنترس منم کشته مرده ی بغل کردنت نیستم
بی حرکت موندم ک دستشواوردجلوگذاشت رودلم اروم شروع ب ماساژدادن کرد
چشام ازحرکت اروم دستش بسته شداروم اروم ماساژمیداد کم کم درد یادم رفتو ازخستگی تقریبابیهوش شدم
۴۲۴
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.