پارت۱۷
#پارت۱۷
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
نفس راحتی کشیدودستاشوقاب صورتم کرد
_پریودشدی؟
گونه هاموگوشام داغ شدنوشرط میبندم لپام گل انداختن تاحالاهیچوقت راجب این چیزا باهم حرف نمیزدیم ولی انگاربعداون اتفاق پرده های شرموحیابینمون دریده شده بود
باخجالت دستاشوکنارزدموسرموپایین انداختم
_برو شام حاضره گرم کن بخور
اخماش چنان رفت توهم یه لحظه کوپ کردم
عصبی بازموگرفتوفشار ریزی داد
_اخ چیکارمیکنی کوری نمیبینی حالمو
باصدای ملایمی گفت
_من ب توچی بگم هان چی بگم من دارم ب دردتوفکرمیکنم اونوقت توازشام بامن حرف میزنی بیاببرمت اتاقت استراحت کن
دستشوهل دادم
_خودم میرم *ازجام بلندشدم قدم اولوک برداشتم سرم گیج رفت نزدیک بودبیوافتم ک دستاش دوم حلقه شدو بین زمینوهوا گرفتم
باچشای گردشده ازترس وضربان بالای قلبم نفس نفس زنان گفتم
_ولم..کن خودم..میتونم
ازلای دندوناش غرید
_خفه شوفقط دیدم چجوری میتونی
تابخوام ب خودم بیام ازرو زمین بلندم کرد
_هیییییین مشتی ب سینه اش زدم ک دست خودم دردگرفت
_بزارم زمین احمق
پوزخندی تحویلم داد
_ارع احمقم ک ب فکرتموکمکت میکنم
_نیازی ب کمک توندارم
_کاش این زبونت دودیقه لال میشد
دستموگذاشتم روشونه اش تانیوافتم ببعدباپررویی جوابشودادم
_حالاکه میبینی لال نمیشم
زبونمونشونش دادم ک باخنده سری ازروی تاسف تکون دادبراموب سمت اتاق خودش رفت دروبازکرد
ناخداگاه بادیدن اتاقش بااون حال خرابم ازکوره در رفتمو بامشتولگدسعی داشتم از بغلش بیام بیرون
_بزارم پایین لعنتی کی گفته منوبیاری اتاق خودت بزارممممم زمیننن
خونسرد ب سمت تختش رفت
_انقد دستوپانزن وگرنه میبندمشون
حرصی جیغ زدم
_لعنتتت بهت میگم ولم کننننن
اخمی کردواروم خوابوندم روتخت خودشم نشست کنارم
تاگذاشت زمین بانهایت سرعت نیم خیزشدم برم ک بازموگرفتودوباره خوابوندم روتخت
_چیکارمیکنی یدیقه اروم بگیرمگ تودردنداری میخوام اروم کنم دردتو
چشام تااخرین درجه گردشد منظورش چیه
_غلط میکنی چش سفید خجالتم خوب چیزیه برو کنارعوضی
خنده ی کوتاهی کردوبادست زد ب پیشونیش
_منظورم اون چیزی ک توفکرمنحرفته نیست میخوام دلتوبمالم تادردنکشی
ازفکربی شرمانه ی خودم خجالت کشیدموگونه هام سرخ شدن لعنتی خوب ضایعم کرد
کم نیاوردم
_نمیخوام بهم دست بزنی میرم اتاقم استراحت میکنم لازم نکرده توکاری کنی
پوزخندرومخشوتحویلم دادوب دراشاره کرد
_خوبی بهت نیومده بفرما برو رفتی درم پشت سرت ببند
باحرص نگاش کردم این بشرافریده شده واسه دق دادن من
بلندشدم برم ک اینبار دردم خیلی شدیدشدودلوکمرم باهم تیرکشیدک ناخداگاه جیغ زدمو نشستم روتخت
اکتای نگران اومدسمتم
اروم خوابوندم روتخت باحرص اشکاری پتورو روم کشید
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
نفس راحتی کشیدودستاشوقاب صورتم کرد
_پریودشدی؟
گونه هاموگوشام داغ شدنوشرط میبندم لپام گل انداختن تاحالاهیچوقت راجب این چیزا باهم حرف نمیزدیم ولی انگاربعداون اتفاق پرده های شرموحیابینمون دریده شده بود
باخجالت دستاشوکنارزدموسرموپایین انداختم
_برو شام حاضره گرم کن بخور
اخماش چنان رفت توهم یه لحظه کوپ کردم
عصبی بازموگرفتوفشار ریزی داد
_اخ چیکارمیکنی کوری نمیبینی حالمو
باصدای ملایمی گفت
_من ب توچی بگم هان چی بگم من دارم ب دردتوفکرمیکنم اونوقت توازشام بامن حرف میزنی بیاببرمت اتاقت استراحت کن
دستشوهل دادم
_خودم میرم *ازجام بلندشدم قدم اولوک برداشتم سرم گیج رفت نزدیک بودبیوافتم ک دستاش دوم حلقه شدو بین زمینوهوا گرفتم
باچشای گردشده ازترس وضربان بالای قلبم نفس نفس زنان گفتم
_ولم..کن خودم..میتونم
ازلای دندوناش غرید
_خفه شوفقط دیدم چجوری میتونی
تابخوام ب خودم بیام ازرو زمین بلندم کرد
_هیییییین مشتی ب سینه اش زدم ک دست خودم دردگرفت
_بزارم زمین احمق
پوزخندی تحویلم داد
_ارع احمقم ک ب فکرتموکمکت میکنم
_نیازی ب کمک توندارم
_کاش این زبونت دودیقه لال میشد
دستموگذاشتم روشونه اش تانیوافتم ببعدباپررویی جوابشودادم
_حالاکه میبینی لال نمیشم
زبونمونشونش دادم ک باخنده سری ازروی تاسف تکون دادبراموب سمت اتاق خودش رفت دروبازکرد
ناخداگاه بادیدن اتاقش بااون حال خرابم ازکوره در رفتمو بامشتولگدسعی داشتم از بغلش بیام بیرون
_بزارم پایین لعنتی کی گفته منوبیاری اتاق خودت بزارممممم زمیننن
خونسرد ب سمت تختش رفت
_انقد دستوپانزن وگرنه میبندمشون
حرصی جیغ زدم
_لعنتتت بهت میگم ولم کننننن
اخمی کردواروم خوابوندم روتخت خودشم نشست کنارم
تاگذاشت زمین بانهایت سرعت نیم خیزشدم برم ک بازموگرفتودوباره خوابوندم روتخت
_چیکارمیکنی یدیقه اروم بگیرمگ تودردنداری میخوام اروم کنم دردتو
چشام تااخرین درجه گردشد منظورش چیه
_غلط میکنی چش سفید خجالتم خوب چیزیه برو کنارعوضی
خنده ی کوتاهی کردوبادست زد ب پیشونیش
_منظورم اون چیزی ک توفکرمنحرفته نیست میخوام دلتوبمالم تادردنکشی
ازفکربی شرمانه ی خودم خجالت کشیدموگونه هام سرخ شدن لعنتی خوب ضایعم کرد
کم نیاوردم
_نمیخوام بهم دست بزنی میرم اتاقم استراحت میکنم لازم نکرده توکاری کنی
پوزخندرومخشوتحویلم دادوب دراشاره کرد
_خوبی بهت نیومده بفرما برو رفتی درم پشت سرت ببند
باحرص نگاش کردم این بشرافریده شده واسه دق دادن من
بلندشدم برم ک اینبار دردم خیلی شدیدشدودلوکمرم باهم تیرکشیدک ناخداگاه جیغ زدمو نشستم روتخت
اکتای نگران اومدسمتم
اروم خوابوندم روتخت باحرص اشکاری پتورو روم کشید
۴۲۲
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.