دردا که با نگاهت جانم به لب رسیده
دردا که با نگاهت جانم به لب رسیده
با آن نگاهِ تندت امشب به تب رسیده
در پیش تو پریشان ، بی روی تو پریشان
بر ما دگر چه حاصل غم بی سبب رسیده
در حسرتِ نگاهی ماندم که از در آیی
چشمم به درسیاه و روزم به شب رسیده
در روزگار تار ، و پستی بجان نشسته
دیگر روا نباشد از جان غضب رسیده
هر شب بیادت امّا بی تو چو شوره زارم
در شوره زار ومستی دارم عجب رسیده
با آن نگاهِ تندت امشب به تب رسیده
در پیش تو پریشان ، بی روی تو پریشان
بر ما دگر چه حاصل غم بی سبب رسیده
در حسرتِ نگاهی ماندم که از در آیی
چشمم به درسیاه و روزم به شب رسیده
در روزگار تار ، و پستی بجان نشسته
دیگر روا نباشد از جان غضب رسیده
هر شب بیادت امّا بی تو چو شوره زارم
در شوره زار ومستی دارم عجب رسیده
۶.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.