P7
P7
ا.ت ویو
جین از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد
کل ذهنم همون جعبه بود یعنی چی داخلش بود؟که انقدر عصبانی شد باید اون جعبه رو پیدا کنم
هوف این از کجا فهمیده یعنی کاره جنی؟نه نه اون همچین کاری بامن نمیکنه
تو همینافکار بودم که در باز شد و آسو اومد داخل
اسو:این لباسارو بپوش شب با ارباب میریمهمونی
ا.ت:من با اربابت جایی نمیرم
اسو:ببین ا.ت اگه بخوای لجکنی زیاد به نفعت نیست
ا.ت:اها هرغلطی میخواین تو و اربابت بکنین
اسو:تو که دوست نداری خواهرت کشته بشه؟
ا.ت:چی؟
اسو:اماده شو
ا.ت:صبر کن خ.خواهر من ؟
اسو:اوهوم...ارباب منتظره
after 20min
ا.ت ویو
آرایش ملایمی کردم و لباسمو پوشیدم و منتظر اسو شدم
اسو:ارباب منتظره
ا.ت:...رفتم سمتش
جین:چقدر زیبا شده بود بدون کنترل سرمو بردم تو گردنش و بوسیدمش
ا.ت:نفسای گرمش به گردنم میخورد و باعث شد حس عجیبی بگیرم تپش قلبم رفت بالا
جین:اروم باش
ا.ت:..
جین:توی جشن دوست دخترمی فهمیدی؟
ا.ت:اوهوم
جنی ویو
داشتم برای جشناماده میشدم که لیسا اومد
لیسا:جنی اینچهکاری بود تو کردی؟هان؟
جنی:کاری که انجامش لازم بود
لیسا:خیانت به ا.ت؟
جنی:اره تو اینطوری فکر کن
لیسا:تنها کسی که اعتماد کامل بهش داشت تو بودیی
جنی:اشتباه خودش بود..به ادما نمیشه اعتماد کرد
لیسا:هوم پس دیگهنمیتونیم باهم دوست باشیم
جنی:...
ا.ت ویو
از ماشین پیاده شدیم جین با اشاره گفت که دستشو بگیرم
اروم دستشو گرفتم و رفتیم به سمت سالن
همه بهش خوش امد میگفتن..
جین:کنارم بشین و تکونم نخور
ا.ت: حتی دلم نمیخواست جوابشو بدم
چند مینی گذشته بود
که دست گرمی روی پاهام حس کردم
بازم همون حس
دستشو کنار زدم که باز دستشو دور کمرم حلقه کرد
نگاهم به در افتاد با چیزی که دیدم رو باورمنمیشه
جنی ویو
به سمت سالن رفتم
بعد از چند مین چشمم به ا.ت و کیم خورد به سمتشون رفتم
جنی:آقای کیم و خانمجانگ حالتو چطوره؟
جین:ممنونم انگار شما و ا.ت دوستای صمیمی بودین؟
جنی:بله درسته
ا.ت:بغض توی گلومگیرکرده بود..باورمنمیشد یعنی کسیکه سالها بهش اعتماد داشتم به من خیانت کرد؟این همه سال بهش میگفتم دوست؟
نتونستم خودمو نگه دارم و به سمت در رفتم
پشتم فقط صدای جین رو میشنیدم که اسمم رو میگفت.
ادامه........
ا.ت ویو
جین از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد
کل ذهنم همون جعبه بود یعنی چی داخلش بود؟که انقدر عصبانی شد باید اون جعبه رو پیدا کنم
هوف این از کجا فهمیده یعنی کاره جنی؟نه نه اون همچین کاری بامن نمیکنه
تو همینافکار بودم که در باز شد و آسو اومد داخل
اسو:این لباسارو بپوش شب با ارباب میریمهمونی
ا.ت:من با اربابت جایی نمیرم
اسو:ببین ا.ت اگه بخوای لجکنی زیاد به نفعت نیست
ا.ت:اها هرغلطی میخواین تو و اربابت بکنین
اسو:تو که دوست نداری خواهرت کشته بشه؟
ا.ت:چی؟
اسو:اماده شو
ا.ت:صبر کن خ.خواهر من ؟
اسو:اوهوم...ارباب منتظره
after 20min
ا.ت ویو
آرایش ملایمی کردم و لباسمو پوشیدم و منتظر اسو شدم
اسو:ارباب منتظره
ا.ت:...رفتم سمتش
جین:چقدر زیبا شده بود بدون کنترل سرمو بردم تو گردنش و بوسیدمش
ا.ت:نفسای گرمش به گردنم میخورد و باعث شد حس عجیبی بگیرم تپش قلبم رفت بالا
جین:اروم باش
ا.ت:..
جین:توی جشن دوست دخترمی فهمیدی؟
ا.ت:اوهوم
جنی ویو
داشتم برای جشناماده میشدم که لیسا اومد
لیسا:جنی اینچهکاری بود تو کردی؟هان؟
جنی:کاری که انجامش لازم بود
لیسا:خیانت به ا.ت؟
جنی:اره تو اینطوری فکر کن
لیسا:تنها کسی که اعتماد کامل بهش داشت تو بودیی
جنی:اشتباه خودش بود..به ادما نمیشه اعتماد کرد
لیسا:هوم پس دیگهنمیتونیم باهم دوست باشیم
جنی:...
ا.ت ویو
از ماشین پیاده شدیم جین با اشاره گفت که دستشو بگیرم
اروم دستشو گرفتم و رفتیم به سمت سالن
همه بهش خوش امد میگفتن..
جین:کنارم بشین و تکونم نخور
ا.ت: حتی دلم نمیخواست جوابشو بدم
چند مینی گذشته بود
که دست گرمی روی پاهام حس کردم
بازم همون حس
دستشو کنار زدم که باز دستشو دور کمرم حلقه کرد
نگاهم به در افتاد با چیزی که دیدم رو باورمنمیشه
جنی ویو
به سمت سالن رفتم
بعد از چند مین چشمم به ا.ت و کیم خورد به سمتشون رفتم
جنی:آقای کیم و خانمجانگ حالتو چطوره؟
جین:ممنونم انگار شما و ا.ت دوستای صمیمی بودین؟
جنی:بله درسته
ا.ت:بغض توی گلومگیرکرده بود..باورمنمیشد یعنی کسیکه سالها بهش اعتماد داشتم به من خیانت کرد؟این همه سال بهش میگفتم دوست؟
نتونستم خودمو نگه دارم و به سمت در رفتم
پشتم فقط صدای جین رو میشنیدم که اسمم رو میگفت.
ادامه........
۸۱۸
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.