P9
P9
ا.ت ویو
کلی سوال توی ذهنم بود
من چطوری بیمارستانم
اینا کی هستن؟
تنها چیزی که یادم میاد پدرم و مادرم
و رزی بود
توهمین افکارم بودم که در باز شد..سرمو به سمت در چرخوندم
یک اقای قد بلند با چهره ای خندان وارد اتاق شد
کم کم به سمت تخت اومد و روی تخت نشست
جین:حالت بهتره؟
ا.ت:میتونم بپرسم شما کی هستین؟
جین: دستاشو توی دستم گرفتم* میفهمی
ا.ت: دستمو کشیدم* چرا جوابمو نمیدین شماهم با اون خانمین درسته؟
جین:اوهوم..من با تو تصادف کردم و تو فراموشی موقت گرفتی
ا.ت:مامانم؟بابام اونا کجان؟
جین:من اطلاعی ندارم..بیخیال استراحت کن
ا.ت:ممنونم
جین:اسو بیرونه کاری داشتی بهش بگو
ا.ت:ا.اسو کیه؟
جین:همون خانمه
ا.ت:اها
جین ویو
خیلی خوشحال بودم از اینکه ا.ت حالش بهتر بود
نمیدونم چرا
اما کنارش حالم بهتره و احساس بهتری دارم
نمیتونم به خودم دروغ بگم
واقعا عاشقش شدم..
اسو:ارباب
جین:اسو مراقب ا.ت باش فردا میام دنبالش
اسو:چشم
جین:داشتم میرفتم که با صدای اسو سر جام موندم
اسو:ارباب
جین:بله
اسو:میتونیم باهم حرف بزنیم؟مهمه
جین:باشه
...
اسو ویو
رفتیم سمت کافه بیمارستان
باید هرچه زودتر اعتراف میکردم
جین:خب میشنوم
اسو: ارباب من..همیشه و توی هر موضوعی کنارتون بودم و حمایتتون کردم
توی سخت ترین شرایط باهاتون بودم و در طول این مدت
جین:اسو..برو سر اصل مطلب
اسو:من دوست دارم ادامه این راهو به عنوان همکار ادامه ندیم
جین:یعنی چی؟
اسو:من دوست داارم...دستاشو گرفت..ادامه راهو به عنوان عشقتون ادامه بدم
جین:...
اسو:ا.ارباب
جین:دستامو از دستاش جدا کردم
و به سمت بیرون رفتم
اسو:هووف الان موقعیت گفتن بود؟؟جقدر تو احمقی اخه
جین ویو
سوار ماشین شدم
و با عصبانیت داشتم ماشینو روشن میکردم
که با صحنه ای که دیدم از تعجب نتونستم کاری بکنم...
ادامه..........
ا.ت ویو
کلی سوال توی ذهنم بود
من چطوری بیمارستانم
اینا کی هستن؟
تنها چیزی که یادم میاد پدرم و مادرم
و رزی بود
توهمین افکارم بودم که در باز شد..سرمو به سمت در چرخوندم
یک اقای قد بلند با چهره ای خندان وارد اتاق شد
کم کم به سمت تخت اومد و روی تخت نشست
جین:حالت بهتره؟
ا.ت:میتونم بپرسم شما کی هستین؟
جین: دستاشو توی دستم گرفتم* میفهمی
ا.ت: دستمو کشیدم* چرا جوابمو نمیدین شماهم با اون خانمین درسته؟
جین:اوهوم..من با تو تصادف کردم و تو فراموشی موقت گرفتی
ا.ت:مامانم؟بابام اونا کجان؟
جین:من اطلاعی ندارم..بیخیال استراحت کن
ا.ت:ممنونم
جین:اسو بیرونه کاری داشتی بهش بگو
ا.ت:ا.اسو کیه؟
جین:همون خانمه
ا.ت:اها
جین ویو
خیلی خوشحال بودم از اینکه ا.ت حالش بهتر بود
نمیدونم چرا
اما کنارش حالم بهتره و احساس بهتری دارم
نمیتونم به خودم دروغ بگم
واقعا عاشقش شدم..
اسو:ارباب
جین:اسو مراقب ا.ت باش فردا میام دنبالش
اسو:چشم
جین:داشتم میرفتم که با صدای اسو سر جام موندم
اسو:ارباب
جین:بله
اسو:میتونیم باهم حرف بزنیم؟مهمه
جین:باشه
...
اسو ویو
رفتیم سمت کافه بیمارستان
باید هرچه زودتر اعتراف میکردم
جین:خب میشنوم
اسو: ارباب من..همیشه و توی هر موضوعی کنارتون بودم و حمایتتون کردم
توی سخت ترین شرایط باهاتون بودم و در طول این مدت
جین:اسو..برو سر اصل مطلب
اسو:من دوست دارم ادامه این راهو به عنوان همکار ادامه ندیم
جین:یعنی چی؟
اسو:من دوست داارم...دستاشو گرفت..ادامه راهو به عنوان عشقتون ادامه بدم
جین:...
اسو:ا.ارباب
جین:دستامو از دستاش جدا کردم
و به سمت بیرون رفتم
اسو:هووف الان موقعیت گفتن بود؟؟جقدر تو احمقی اخه
جین ویو
سوار ماشین شدم
و با عصبانیت داشتم ماشینو روشن میکردم
که با صحنه ای که دیدم از تعجب نتونستم کاری بکنم...
ادامه..........
۹۶۵
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.