p13
بابام اومد داخل اتاق
ب: چتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون
ته: یورا چرا اینجوری شده چرا همش عرق سرد میکنه
ب: چیزی نیس خوب میشه...... کوک بیا بریم استراحت کن
ک: باشه
اونا رفتن منم رفتم نشستم بالا سر یورا و شروع کردم ب خشک کردن عرقش
پرش ساعت ۱ شب
داشت خوابم میبرد ک دیدم یورا باز داره تکون میخوره
توی خواب ی چیزی میگفت
ی: ن.... ولم کن..... ولم کن*اروم*
باز شروع کرد ب عرق کردن
ته: یورا؟ چشماتو باز کن..... ببین من اینجام
بعد پنج دقیقه دیدم یورا چشماشو داره باز میکنه
ته: ی.... یورا منو میبینی؟... یورا؟........ خوبی؟*نگران و هول شده*
ی: ت... تهیونگ؟
ته: جانم
دیدم داشت سعی میکرد بلند شه دستشو گرفتم ی دستمم گذاشتم پشت کمرش
ته: اروم..... خوبی؟ چیزی نمیخای؟
ی: سرم... سرم درد میکنه... ی حس عجیبی دارم
ته: نگران نباش چیزی نیست... بعدا برات توضیح میدم..... الان استراحت کن
اینو داشته باشید بازم میزارم🙂🥀
ب: چتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون
ته: یورا چرا اینجوری شده چرا همش عرق سرد میکنه
ب: چیزی نیس خوب میشه...... کوک بیا بریم استراحت کن
ک: باشه
اونا رفتن منم رفتم نشستم بالا سر یورا و شروع کردم ب خشک کردن عرقش
پرش ساعت ۱ شب
داشت خوابم میبرد ک دیدم یورا باز داره تکون میخوره
توی خواب ی چیزی میگفت
ی: ن.... ولم کن..... ولم کن*اروم*
باز شروع کرد ب عرق کردن
ته: یورا؟ چشماتو باز کن..... ببین من اینجام
بعد پنج دقیقه دیدم یورا چشماشو داره باز میکنه
ته: ی.... یورا منو میبینی؟... یورا؟........ خوبی؟*نگران و هول شده*
ی: ت... تهیونگ؟
ته: جانم
دیدم داشت سعی میکرد بلند شه دستشو گرفتم ی دستمم گذاشتم پشت کمرش
ته: اروم..... خوبی؟ چیزی نمیخای؟
ی: سرم... سرم درد میکنه... ی حس عجیبی دارم
ته: نگران نباش چیزی نیست... بعدا برات توضیح میدم..... الان استراحت کن
اینو داشته باشید بازم میزارم🙂🥀
۲۱.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.