پارت ۱۹...
عشق ممنوعه...
جیمین :
دو ساله دارم تلاش میکنم فرار کنم ولی هر دفعه گیر میوفتم . دلم برای تهکوک تنگ شده خیلی خیلی هم تنگ شده . یعنی هنوز تو کره زندگی میکنن؟ حتی گوشی ندارم که بتونم عکسشون رو ببینم .
الان منشی و دستیار شخصی شوگام ولی خب هنوزم ازش متنفرم .
شوگا : خب هفته ی دیگه یه قرارداد مهم داریم خواست باشه !
جیمین: باشه.
شوگا : نمیتونم بگم بهش علاقه دارم ولی خب میشه گفت یکم دوسش دارم .
تهیونگ : باید آخرین قرارداد شرکت رو ببندیم تا گسترش پیدا کنه کوک.
کوک : تهیونک تو حالت بده نیاز نیست بازم کار کنی !
تهیونگ : سه شنبه قرار داریم ساعت ۸ صب یادت نره !
کوک : تهیونگ !
تهیونگ : من خوبم ...
سه شنبه روز قرار داد :
شوگا : چرا ماسک زدی؟
جیمین : سرما خوردم نمیتونم دربیارم.
شوگا : اوهوم.
جیمین : حالم بد بود و سرما خورده بودم ولی بازم مجبور بودم برم به اون شرکت کوفتی.
کوک : خوبی؟
تهیونگ : اره هر چقدرم ناراحت و دلتنگ باشم نباید تو شرکت نشونش بدم کوک.
کوک : پس بریم داره دیر میشه .

ساعت ۸ :
کوک : وارد شرکت شدیم راهنماییمون کردن و رفتیم تو دفتر .
تهکوک: سلام .
شوگا : سلام ، بفرمایید .
میدونستم اونا تهیونگ و جونکوک هستم ولی مهمه؟ احساسات جیمین اصلا مهم نیست چهره ی جیمین از دوسال پیش تا الان تغییر کرده محاله بشناسنش .
جیمین : تمام مدت سرم پایین بود تا اینکه صداشونو شنیدم که شروع کردن به حرف زدن .
تهیونگ : سعی کردم خودمو شاد نشون بدم .
خب قرار دادمون رو مطالعه کردید ؟ نظرتون چی بود؟
شوگا : خب به نظرم اوکی بود هرچی باشه به نفع هر دوتا شرکته .
کوک : ببخشید ایشون کی باشن؟(رو به جیمین)
جیمین : سرمو آوردم بالا تا خواستم بگم...
جیمین : م..من منشی شر....
شوگا : دوست پسرمه .
جیمین :
دو ساله دارم تلاش میکنم فرار کنم ولی هر دفعه گیر میوفتم . دلم برای تهکوک تنگ شده خیلی خیلی هم تنگ شده . یعنی هنوز تو کره زندگی میکنن؟ حتی گوشی ندارم که بتونم عکسشون رو ببینم .
الان منشی و دستیار شخصی شوگام ولی خب هنوزم ازش متنفرم .
شوگا : خب هفته ی دیگه یه قرارداد مهم داریم خواست باشه !
جیمین: باشه.
شوگا : نمیتونم بگم بهش علاقه دارم ولی خب میشه گفت یکم دوسش دارم .
تهیونگ : باید آخرین قرارداد شرکت رو ببندیم تا گسترش پیدا کنه کوک.
کوک : تهیونک تو حالت بده نیاز نیست بازم کار کنی !
تهیونگ : سه شنبه قرار داریم ساعت ۸ صب یادت نره !
کوک : تهیونگ !
تهیونگ : من خوبم ...
سه شنبه روز قرار داد :
شوگا : چرا ماسک زدی؟
جیمین : سرما خوردم نمیتونم دربیارم.
شوگا : اوهوم.
جیمین : حالم بد بود و سرما خورده بودم ولی بازم مجبور بودم برم به اون شرکت کوفتی.
کوک : خوبی؟
تهیونگ : اره هر چقدرم ناراحت و دلتنگ باشم نباید تو شرکت نشونش بدم کوک.
کوک : پس بریم داره دیر میشه .

ساعت ۸ :
کوک : وارد شرکت شدیم راهنماییمون کردن و رفتیم تو دفتر .
تهکوک: سلام .
شوگا : سلام ، بفرمایید .
میدونستم اونا تهیونگ و جونکوک هستم ولی مهمه؟ احساسات جیمین اصلا مهم نیست چهره ی جیمین از دوسال پیش تا الان تغییر کرده محاله بشناسنش .
جیمین : تمام مدت سرم پایین بود تا اینکه صداشونو شنیدم که شروع کردن به حرف زدن .
تهیونگ : سعی کردم خودمو شاد نشون بدم .
خب قرار دادمون رو مطالعه کردید ؟ نظرتون چی بود؟
شوگا : خب به نظرم اوکی بود هرچی باشه به نفع هر دوتا شرکته .
کوک : ببخشید ایشون کی باشن؟(رو به جیمین)
جیمین : سرمو آوردم بالا تا خواستم بگم...
جیمین : م..من منشی شر....
شوگا : دوست پسرمه .
۷.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.