باز غزل در غزل آغاز شد

باز غزل در غزل آغاز شد
عطر تو آمد ، نفسم باز شد
باز من و شور دمادم ز تو
باز تو و حال دلم ساز شد
این همه احساس و دل کوچکم
یاد تو و لحظه ی ابراز شد
با نفس پاک مسیحائیت
آمدی و لحظه ی اعجاز شد
مست منم ، باده منم ، جام من
چشم تو بنیانگر این راز شد
طره گیسوی تو عاشق کش و
دل ز من و چشم تو طناز شد
نابترین لحظه ی شاعر شدن
بازغزل در غزل آغاز شد
دیدگاه ها (۳)

زده ام سبو سبو می، که برون کنم غم از دلچه کنم...

گاهے #دلت-تنگ مےشودتنگ،تنگآنقدر تنگ کہ،دیگہ اسمش دل نیستشاید...

هر روز از شهرِچشمان مهربانت ڪَذر مےڪنم بہ دلت ڪہ میرسمرد عشق...

در خم زلف تو، پابند جنون شد دل منبی‌خبر از دو جهان غرقه به خ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

بچه ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط