هر روز از شهر

هر روز از شهرِ
چشمان مهربانت ڪَذر مےڪنم
بہ دلت ڪہ میرسم
رد عشقم را بہ جا مےڪَذارم
و در ڪَوشَت نجواے
دوستت دارم سر مے دهم
تا دل بےقـرارم آرام ڪَیرد...
دیدگاه ها (۲)

باز غزل در غزل آغاز شد عطر تو آمد ، نفسم باز شد باز من و شور...

زده ام سبو سبو می، که برون کنم غم از دلچه کنم...

در خم زلف تو، پابند جنون شد دل منبی‌خبر از دو جهان غرقه به خ...

چشمانِ تومیخانه‌یِدلهایِ خراب است ...!

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط