PT11
PT11
دستشو گرفتم با چشایه قرمزش نگاه کرد کوک:چرا اومدی اینجا من:اومدم ببینم داری با خودت چیکار میکنی این همه عصبانیت یه دلیلی داره کوک:به تو ربطی نداره من:باشه ولی به خودت آسیب نزن
بعد جمله ماریا کوک بهش نگاهی کرد حس آرامش و داشت خودش نمیخواست قبول کنه ماریا با بقیه فرق داره رفت برا کوک پماد و باند آورد پماد و زد به زخمش بعد با باند بستش کوک:فکر نمیکردم بخوای کمکم کنی من:چون من بی رحم نیستم کسی یه آدم ترد شده رو نمیخواد آدمایی بودن قبل تو منو ازیت کردن همون پدرم وقتی ۱۰ سالم بود بخاطر یه اشتباه کوچیک بهم چند بار شلاق زد برادرمم فقط تماشا کرد پس دلیلیم نداره که بخواد پی گیر حالم بشه همونجا که کوک ضربان قلبش رفت بالا خودش از تپشایه تند قلبش با خبر بود محو ماریا شد دستشو رو سر ماریا کشید ماریا هم به کوک خیره که حس کرد لبایه کوک رو لباشه این دفع وحشیانه نبود آروم بود اونم از همین تعجب کرده بود ولی ماریا همراه نکرد اونم زود جدا شد کوک بلند شد ماریا رم بلند کرد به خدمتکارا گفت اینجارو تمیز کنن خود ماریام رفت تو اتاقش یه لباس خوب پوشید و با آجوما رفت تو حیاط همون موقع یه سگ اومد طرفش ماریا جیغ زد در صورتی که سگ بدبخت همونجا وایساده بود (بچم بم خودش ریخت) کوک:چخبره او پسر من ماریا:پسرم کوک:بچمو ترسوندی این اسمش بمه سگ منه ماریا رفت سمت بم بم هم رفت جلو و گذاشت که ماریا نازش کنه یهو پرید به ماریا چنان لیس میزد ماریا:ای ای نکن کوک:بم بیا اینور پسر خوب بم و برد خود کوک هم رفت ماریا گردنشو با دستمال پاک کرد نشست رو صندلی
ماریا ویو
آجوما:دخترم خوبی من:خوبم آجوما همون موقع یکی اومد تو دیدم تهیونگه تهیونگ:ماریاااا من:اوپا؟ تهیونگ به آمریکا سفر کرده بود ولی نمیدونستم اومده رفتم طرفش من:اوپا چرا اومدی اینجا اومد دست منو گرفت تهیونگ:واسه چی اومدی اینجا من:چرا باید واست مهم باشه بابا منو فروخته بهت نگفته بود نه تهیونگ:نه نگفت الان برمیگردیم خونه من:من دیگه پامم اونجا نمیزارم حاضرم همینجا بمیرم ولی دیگه تو چشایه بابا نگاه نکنم توهم همینطور توهم منو بیخیال شدی کجا بیام بیام باز بدبختی بکشم برو پیش بابا به تو احتیاج داره همون موقع کوک اومد کوک:تو اینجا چیکار میکنی تهیونگ:شرط گذاشتی خواهر منو بیاری اینجا کوک:من به پدرت بخاطر خواهرت یه پول کنده گده دادم داره حال میکنه میخوای بگی تازه فهمیدی یه خواهر داری من:اوپا از اینجا برو تهیونگ:من بدون تو هیچ جا نمیرم من:بهت که گفتم من پامو نمیزارم تو اون خونه شماها باعث شدید من من
دستشو گرفتم با چشایه قرمزش نگاه کرد کوک:چرا اومدی اینجا من:اومدم ببینم داری با خودت چیکار میکنی این همه عصبانیت یه دلیلی داره کوک:به تو ربطی نداره من:باشه ولی به خودت آسیب نزن
بعد جمله ماریا کوک بهش نگاهی کرد حس آرامش و داشت خودش نمیخواست قبول کنه ماریا با بقیه فرق داره رفت برا کوک پماد و باند آورد پماد و زد به زخمش بعد با باند بستش کوک:فکر نمیکردم بخوای کمکم کنی من:چون من بی رحم نیستم کسی یه آدم ترد شده رو نمیخواد آدمایی بودن قبل تو منو ازیت کردن همون پدرم وقتی ۱۰ سالم بود بخاطر یه اشتباه کوچیک بهم چند بار شلاق زد برادرمم فقط تماشا کرد پس دلیلیم نداره که بخواد پی گیر حالم بشه همونجا که کوک ضربان قلبش رفت بالا خودش از تپشایه تند قلبش با خبر بود محو ماریا شد دستشو رو سر ماریا کشید ماریا هم به کوک خیره که حس کرد لبایه کوک رو لباشه این دفع وحشیانه نبود آروم بود اونم از همین تعجب کرده بود ولی ماریا همراه نکرد اونم زود جدا شد کوک بلند شد ماریا رم بلند کرد به خدمتکارا گفت اینجارو تمیز کنن خود ماریام رفت تو اتاقش یه لباس خوب پوشید و با آجوما رفت تو حیاط همون موقع یه سگ اومد طرفش ماریا جیغ زد در صورتی که سگ بدبخت همونجا وایساده بود (بچم بم خودش ریخت) کوک:چخبره او پسر من ماریا:پسرم کوک:بچمو ترسوندی این اسمش بمه سگ منه ماریا رفت سمت بم بم هم رفت جلو و گذاشت که ماریا نازش کنه یهو پرید به ماریا چنان لیس میزد ماریا:ای ای نکن کوک:بم بیا اینور پسر خوب بم و برد خود کوک هم رفت ماریا گردنشو با دستمال پاک کرد نشست رو صندلی
ماریا ویو
آجوما:دخترم خوبی من:خوبم آجوما همون موقع یکی اومد تو دیدم تهیونگه تهیونگ:ماریاااا من:اوپا؟ تهیونگ به آمریکا سفر کرده بود ولی نمیدونستم اومده رفتم طرفش من:اوپا چرا اومدی اینجا اومد دست منو گرفت تهیونگ:واسه چی اومدی اینجا من:چرا باید واست مهم باشه بابا منو فروخته بهت نگفته بود نه تهیونگ:نه نگفت الان برمیگردیم خونه من:من دیگه پامم اونجا نمیزارم حاضرم همینجا بمیرم ولی دیگه تو چشایه بابا نگاه نکنم توهم همینطور توهم منو بیخیال شدی کجا بیام بیام باز بدبختی بکشم برو پیش بابا به تو احتیاج داره همون موقع کوک اومد کوک:تو اینجا چیکار میکنی تهیونگ:شرط گذاشتی خواهر منو بیاری اینجا کوک:من به پدرت بخاطر خواهرت یه پول کنده گده دادم داره حال میکنه میخوای بگی تازه فهمیدی یه خواهر داری من:اوپا از اینجا برو تهیونگ:من بدون تو هیچ جا نمیرم من:بهت که گفتم من پامو نمیزارم تو اون خونه شماها باعث شدید من من
۴۱.۴k
۱۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.