پاییز عاشقی (autumn love )
پاییز عاشقی (autumn love )
Part 9
خجالت کشیده بودم
_نمیخواد خجالت بکشی بیبی
+ب.... ب... یبی؟
_اووم.... مگه همین چند دیقه پیش خودت درخواستم و قبول نکردی
+چرا ولی
_چرا سرتو نمیذار اینجا(اشاره به سینش😐)
+عاااا نه راحت.....
تا میخواستم حرفم رو تموم کنم
_اما من ناراحتم
و با دستاش روی سینش گذاشت
خیلی حس خوبی داشت(همین چند دیقه پیش میگفتی ک نه ممنون راحتم😐)
پتو و رو کشید روم چون خیلی سرد بود
و با یه دستش موهامو نوازش میکرد
_اخه تو چرا اینقدر باید کیوت باشی ک من طاقت نیاوردم و زود بهت اعتراف کردم؟
+ناراحتی
_چرا ناراحت باشم الان من بهترین وخوشحال ترین پسر توی جهانم با وجود تو
+(میخنده)
_نمیشه نخوابیم؟
+چرا؟
_چون اگه بخوابی باز من مجبور میشم باز بیدارت کنم(داداش خستس بزار بگیره بخوابه بیدارش نکن مثلا اومدین اردوهااا)
+چرا
_چون همین ک خوابیدی دلم برای اون لبخندات تنگ میشه
+راستش رو بخوای منم همینطور
_اما حس میکنم خسته ای
+اووم...... خب راستش
_پس دوتا راه داری برا انتخاب
+چیاا؟(کیوت)
_اولیش اینه ک منو ببوسی و بعد بخوابی
+خب دومیش چیه؟
_دومیشم باز باید منو ببوسی و بغلم کنی بخوابی کدومو میخوای؟
+اولی
_اوووم اما من دومی رو ترجیه میدم بیبی
+(خجالت)
و بعدش تهیونگ میبوستش و بغلش میکنه و میخوابن
صبح روز بعد:
ویوو تهیونگ:
عاه چه خواب خوبی بود
دیدم میجو تو بغلم خوابه
نفس راحتی کشیدم چون فکر میکردم دارم خواب میبینم اما اینطور نبود خیلی خوب بود محکمتر بغلش کردم کـــــــ.........
در چادر باز شد(تهیونگ جان چرا نمیبندیش خووو)
(_من بسته بودمش اما مگه در اتاقه؟)
دیدم جونگ کوک و بورام وارد شدن
: داداش بهت تبریک میگم
=واووو میجو یک پوستی ازت بکنم ک....
_یااااا با دوست دختر من درست صحبت کن
=عاااا اکسکیوزمی
_ش... ش.. شما چرا بدون اجازه وارد میشید ها شاید ما......
=ع خجالت بکش
همون لحظه میجو بیدار شد
+تهیونگ چیزی شده؟
_نه عزیزم بخواب
میجو روشو برگردوند و با صورت عصبی بورام آشنا شد😂
سریع از توی بغل تهیونگ بیرون اومد و روی رخت خواب خودش نشست
_عزیزم خوبی؟
+عاااا بورام اممممممم میخواستم خودم بهت بگم ولییی
=داداش تبریک میگم
+جااان؟
=خودم همچیو میدونم
=جونگ کوک بهم گفت
+عااهااا
=پاشین بریم صبخونه بخوریم
=میجو تو صبحانه رو درست کن من میرم نونوایی نون بخرم(مگه اونجا نونوایی هم هست؟)
(=آره بابا انواع و اقسام نونا😐😂)
: منم باهات میاد
=باشه بریم
: بابا یه طارفی هم کن حالا شاید نیومدم
=(نگاهی تاسف بار)
: نه میگم که.....(جونگ کوک جان به نظرم الان اصلا حرف نزن😂)
=بدو بریم
: باشه بریم
ویوو میجو:
از این حرف بورام واقعا تعجب کرده بودم اما دیگه بهش قراره عادت کنم
اومدم برم صبحانه رو آماده کنم تا بچت ها میان ک .........
Part 9
خجالت کشیده بودم
_نمیخواد خجالت بکشی بیبی
+ب.... ب... یبی؟
_اووم.... مگه همین چند دیقه پیش خودت درخواستم و قبول نکردی
+چرا ولی
_چرا سرتو نمیذار اینجا(اشاره به سینش😐)
+عاااا نه راحت.....
تا میخواستم حرفم رو تموم کنم
_اما من ناراحتم
و با دستاش روی سینش گذاشت
خیلی حس خوبی داشت(همین چند دیقه پیش میگفتی ک نه ممنون راحتم😐)
پتو و رو کشید روم چون خیلی سرد بود
و با یه دستش موهامو نوازش میکرد
_اخه تو چرا اینقدر باید کیوت باشی ک من طاقت نیاوردم و زود بهت اعتراف کردم؟
+ناراحتی
_چرا ناراحت باشم الان من بهترین وخوشحال ترین پسر توی جهانم با وجود تو
+(میخنده)
_نمیشه نخوابیم؟
+چرا؟
_چون اگه بخوابی باز من مجبور میشم باز بیدارت کنم(داداش خستس بزار بگیره بخوابه بیدارش نکن مثلا اومدین اردوهااا)
+چرا
_چون همین ک خوابیدی دلم برای اون لبخندات تنگ میشه
+راستش رو بخوای منم همینطور
_اما حس میکنم خسته ای
+اووم...... خب راستش
_پس دوتا راه داری برا انتخاب
+چیاا؟(کیوت)
_اولیش اینه ک منو ببوسی و بعد بخوابی
+خب دومیش چیه؟
_دومیشم باز باید منو ببوسی و بغلم کنی بخوابی کدومو میخوای؟
+اولی
_اوووم اما من دومی رو ترجیه میدم بیبی
+(خجالت)
و بعدش تهیونگ میبوستش و بغلش میکنه و میخوابن
صبح روز بعد:
ویوو تهیونگ:
عاه چه خواب خوبی بود
دیدم میجو تو بغلم خوابه
نفس راحتی کشیدم چون فکر میکردم دارم خواب میبینم اما اینطور نبود خیلی خوب بود محکمتر بغلش کردم کـــــــ.........
در چادر باز شد(تهیونگ جان چرا نمیبندیش خووو)
(_من بسته بودمش اما مگه در اتاقه؟)
دیدم جونگ کوک و بورام وارد شدن
: داداش بهت تبریک میگم
=واووو میجو یک پوستی ازت بکنم ک....
_یااااا با دوست دختر من درست صحبت کن
=عاااا اکسکیوزمی
_ش... ش.. شما چرا بدون اجازه وارد میشید ها شاید ما......
=ع خجالت بکش
همون لحظه میجو بیدار شد
+تهیونگ چیزی شده؟
_نه عزیزم بخواب
میجو روشو برگردوند و با صورت عصبی بورام آشنا شد😂
سریع از توی بغل تهیونگ بیرون اومد و روی رخت خواب خودش نشست
_عزیزم خوبی؟
+عاااا بورام اممممممم میخواستم خودم بهت بگم ولییی
=داداش تبریک میگم
+جااان؟
=خودم همچیو میدونم
=جونگ کوک بهم گفت
+عااهااا
=پاشین بریم صبخونه بخوریم
=میجو تو صبحانه رو درست کن من میرم نونوایی نون بخرم(مگه اونجا نونوایی هم هست؟)
(=آره بابا انواع و اقسام نونا😐😂)
: منم باهات میاد
=باشه بریم
: بابا یه طارفی هم کن حالا شاید نیومدم
=(نگاهی تاسف بار)
: نه میگم که.....(جونگ کوک جان به نظرم الان اصلا حرف نزن😂)
=بدو بریم
: باشه بریم
ویوو میجو:
از این حرف بورام واقعا تعجب کرده بودم اما دیگه بهش قراره عادت کنم
اومدم برم صبحانه رو آماده کنم تا بچت ها میان ک .........
۳.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.