(درخواستی)
(درخواستی)
*توجه! این فیک میتواند خیلی درد آور یا ناراحت کننده باشد! با توجه به روحیهی خود برای خواندن این فیک یا نخواندنش تصمیم بگیرید:)*
تهیونگ دست ا.ت رو فشار داد و دوباره نگاهش کرد. اشکاش از روی گونش پایین اومدن و لبخند محو شدش با بغض همراهی کرد...چشماشو بست و لباشو روی لبای ا.ت فشار داد...
ا.ت میخنده:چیکار میکنی تهیونگ آروم تر!
تهیونگ:هیشششش،شاید این آخرین بار باشه...
لبخند ا.ت هم محو شد با بغض تو چشمای تهیونگ نگاه کرد،صورتشو گرفت و خودش برای آخرین بوسشون پیش قدم شد...
تهیونگ ا.ت رو براید استایل بغل کرد و صورتشو نوازش کرد.!در حالی که تهیونگ از پله ها بالا میرفت ا.ت با چشمای تیلهایش با عشقی به تهیونگ نگاه میکرد که امکان نداشت کسی بیشتر از ا.ت عاشق باشه...!
تصور اینکه این آخرین بار باشه برای تهیونگ خیلی دردناک بود.آخرین بغل،آخرین بوسه... وآخرین نگاه!؛)
نگاه اشک آلودشو از ا.ت گرفت و تند تر از پله ها بالا رفت.
ا.ت رو زمین گذاشت و در اتاق رو بست.
به سمت ا.ت برگشت و به سمتش حمله ور شد.
کوبیدش به دیوار و دوباره شروع به بوسیدنش کرد.
عشق بازی ای که به اشک آغشته شده بود...!
چه حسی داره وقتیآخرین بوسهتو ازش میگیری؟
وقتی برای آخرین برای بغلش میکنی؟
وقتی با ترسی عمیق تو چشماش زل میزنی و ازین میترسی که آخرین بار باشه؟
هع...میدونی بدتر از اون چیه...؟ اینکه ندونی آخرین باره و آخرین بوسهتو ازش نگیری و برای آخرین بار...نتونی بگی که چقدر عاشقی!
لباس هایی که با دستای لرزون پاره میشد و لمس هایی که تمام وجود انجام میشدن.
نالههایی از لذت
و درد هایی از ته وجود!
تهیونگ جوری روی بدن ا.ت بوسه به جا میگذاشت گویی قراره تا آخر دنیا روی بدنش هک بشن!
ا.ت جوری ناله میکرد انگار قراره دیوار های عمارت از صداش ترک بخورن.
این آخرین عشق بازی بود... قرار بود این عشق ناتموم بمونه...!
.
.
.
ادامه در پارت قبل...
*توجه! این فیک میتواند خیلی درد آور یا ناراحت کننده باشد! با توجه به روحیهی خود برای خواندن این فیک یا نخواندنش تصمیم بگیرید:)*
تهیونگ دست ا.ت رو فشار داد و دوباره نگاهش کرد. اشکاش از روی گونش پایین اومدن و لبخند محو شدش با بغض همراهی کرد...چشماشو بست و لباشو روی لبای ا.ت فشار داد...
ا.ت میخنده:چیکار میکنی تهیونگ آروم تر!
تهیونگ:هیشششش،شاید این آخرین بار باشه...
لبخند ا.ت هم محو شد با بغض تو چشمای تهیونگ نگاه کرد،صورتشو گرفت و خودش برای آخرین بوسشون پیش قدم شد...
تهیونگ ا.ت رو براید استایل بغل کرد و صورتشو نوازش کرد.!در حالی که تهیونگ از پله ها بالا میرفت ا.ت با چشمای تیلهایش با عشقی به تهیونگ نگاه میکرد که امکان نداشت کسی بیشتر از ا.ت عاشق باشه...!
تصور اینکه این آخرین بار باشه برای تهیونگ خیلی دردناک بود.آخرین بغل،آخرین بوسه... وآخرین نگاه!؛)
نگاه اشک آلودشو از ا.ت گرفت و تند تر از پله ها بالا رفت.
ا.ت رو زمین گذاشت و در اتاق رو بست.
به سمت ا.ت برگشت و به سمتش حمله ور شد.
کوبیدش به دیوار و دوباره شروع به بوسیدنش کرد.
عشق بازی ای که به اشک آغشته شده بود...!
چه حسی داره وقتیآخرین بوسهتو ازش میگیری؟
وقتی برای آخرین برای بغلش میکنی؟
وقتی با ترسی عمیق تو چشماش زل میزنی و ازین میترسی که آخرین بار باشه؟
هع...میدونی بدتر از اون چیه...؟ اینکه ندونی آخرین باره و آخرین بوسهتو ازش نگیری و برای آخرین بار...نتونی بگی که چقدر عاشقی!
لباس هایی که با دستای لرزون پاره میشد و لمس هایی که تمام وجود انجام میشدن.
نالههایی از لذت
و درد هایی از ته وجود!
تهیونگ جوری روی بدن ا.ت بوسه به جا میگذاشت گویی قراره تا آخر دنیا روی بدنش هک بشن!
ا.ت جوری ناله میکرد انگار قراره دیوار های عمارت از صداش ترک بخورن.
این آخرین عشق بازی بود... قرار بود این عشق ناتموم بمونه...!
.
.
.
ادامه در پارت قبل...
۹.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۲