اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست

اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست
مرغ قفس پریده را حاجت آب و دانه نیست

داغِ به دل نشسته را،مرگ مگر دوا کند
جانِ به لب رسیده را رغبت هیچ ترانه نیست

دلبر بی قرارِ من، شاعرِ شعرِ من تویی
قلب به خون نشسته را عادت شاعرانه نیست

شاعره ِ شهیرِ شهر،دل به دلِ تو بسته ام
مرغ غزلسرای من رسم تو منصفانه نیست

وصفِ تو را غزل شنید نازِ تو را به جان خرید
در سفر نگاهِ تو، چشمِ مرا بهانه نیست

خنده ی تلخ این غزل به گوش کوچه ها رسید
عابرِ کوچه های دل از تو دگر نشانه نیست
دیدگاه ها (۲)

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانمکه شادی در همه عالم ازین ...

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفتدر این خانه ندانم به چه...

✍✍✍دستِ من نیست اگر دل نگرانم ، چه کنم!می روی، باز همـانم ...

حلالم کن اگر روزی چراغ خانه ات بودمحلالم کن اگر روزی می ومی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط