بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

دلی که او بود همدردم، چنان گم گشت در دلبر
که بسیاری نظر کردم، دل از دلبر نمی‌دانم

#عطار_نیشابوری

‎‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۱)

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفتدر این خانه ندانم به چه...

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیستبیشم مجال صبر و سر انتظار ...

اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست مرغ قفس پریده را حاجت آب ...

✍✍✍دستِ من نیست اگر دل نگرانم ، چه کنم!می روی، باز همـانم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط