رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۵۵
جیغ زددد
همه دور و بریامون حرفامونومیشنیدن و منتظر بودن ته شو ببینن ...
پادینا: به به چشمتون روشن ماهور خان!
ماهور پووفی کرد و چشم دوخت به پادینا دستشو برد سمت کاغذایی ک دست سامی بود سامی کنار من بود ی جورایی مشکوکانه ی کاغذوخودش ب پادینااشاره کردبرداره پادینام برداشت!
فک کن ی درصدمن باشم! این رقص خیلی توش دس زدن ب بدن داره اصاچی خواستیا پادینا!
پادینا: اوووع خواهرشوهرم!!
شتتت کی من؟ با ماهور؟! اصا اون قبول کرد که اصا الان فمید منم چی بازم میگ اوکی؟ خو اگ نخاد الان ک همه میگن لابد یچی هس!!! هووف
با بشکن زدن ملیسا جلوم ب خودم اومدم
پادینا : یالا برررید
به ماهور نگا کردم خداییش ن میخاسم نه نمیخاسم ! ینی یجوریه این رقص اخه! پادینا ی چیزایی میگف ک حواسم نبود...
ماهور اومد دستمو گرف و پوووفی کرد
+ بریم؟
سرمو تکون دادم
رفتیم وسط جمع و همه نگاشون برگشت طرف ما امیرپارسا جوری سر تکون میداد انگار اگ دست اون بود منو ماهور و باهم میکشت!
اهنگو پادینا گذاشت و همه رفتن عقب و ساکت شدن...
ماهور پشتم وایساده بود چسبید بهم ینی اون لحظه منو ب برق چند هزار ولت وصل کردن انگار دستشو دورم حلقه کرد!
و همگام با اهنگ پیش میرفتیم اولاش واقعا درک شرایط برام سخت بود و لنگ میزدم تو حرکاتم ولی زود ب خودم گفتم این الان میگ من چ ذووق مرگ شدم واس همین بیخیال کارمو کردم...
همه در سکوت خیره بودن ، لحظه اخر که خم شدم نزدیک بود بیوفتم ک محکم دستشو چسبوند ب کمرم و منو کشید سمت خودش و نذاشت بیوفتم
+خرابش نکن دیگ
خندیدم _ تقصیر کفشامه!
نگاهی بهم کرد
+ می بینم قدت یکم بم میرسه!
بلندتر خندیدم خواست چیزی بگه ک با صدای دست زدن بقیه اومد...
ازش جدا شدم
_ خوب بود!
+ لنگ میزدی!
_ ماهرم اما اولین بارم بود با ی پسر!
ابروهاشو بالا داد و اومی گف و رفت میش بقیه.
دستاشو گرف بالا
+خب؟
پادینا : نه بابا استادین که جناب!
+ لطف داری
ساعت 1:30کم کم همه رفتن ...
ملیس: عروس خانوم شوهرتو بردار برو ما میخایم بریم بیرون . پادینا بالبخند دست سپهر و گرفت وبعد خدافظی کردن رفتن
ملیس چن مین قبل پارسارم فرستاده بود بره بد زد تو پرش
ملیس : خب خوابتون میاد؟
سپنتا: اصلا
ملیس: خب بریم !
سامی: اول لباسای درست بپوشید با این وضع هیجا نمیرید
ملیسا: اه سامان شبه دیروقتع کسی تو ماشین نمی بینه ک!
رامین : خو باشه بریم فق کله تونو ندین بیرون از ماشینا نمیارید ی شالم بندازید سرتون
ملیسا: هووف باشه
_ اوکی بریم ، فاطینا نه نیار!
فاطینا: خاهر منکه انقد راهو بخاطرت کوبیدم اومدم تا ته ش هسم !
یه چیز نازک انداختم رو شونه اام و شال سر کردم رفتیم کنار ماشینا!...
#دورترین_نزدیک
رمان چطوره؟! چی میشه بنظرتون؟!
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #تنهایی #خاصترین #عشق #دخترونه #تکست_خاص
جیغ زددد
همه دور و بریامون حرفامونومیشنیدن و منتظر بودن ته شو ببینن ...
پادینا: به به چشمتون روشن ماهور خان!
ماهور پووفی کرد و چشم دوخت به پادینا دستشو برد سمت کاغذایی ک دست سامی بود سامی کنار من بود ی جورایی مشکوکانه ی کاغذوخودش ب پادینااشاره کردبرداره پادینام برداشت!
فک کن ی درصدمن باشم! این رقص خیلی توش دس زدن ب بدن داره اصاچی خواستیا پادینا!
پادینا: اوووع خواهرشوهرم!!
شتتت کی من؟ با ماهور؟! اصا اون قبول کرد که اصا الان فمید منم چی بازم میگ اوکی؟ خو اگ نخاد الان ک همه میگن لابد یچی هس!!! هووف
با بشکن زدن ملیسا جلوم ب خودم اومدم
پادینا : یالا برررید
به ماهور نگا کردم خداییش ن میخاسم نه نمیخاسم ! ینی یجوریه این رقص اخه! پادینا ی چیزایی میگف ک حواسم نبود...
ماهور اومد دستمو گرف و پوووفی کرد
+ بریم؟
سرمو تکون دادم
رفتیم وسط جمع و همه نگاشون برگشت طرف ما امیرپارسا جوری سر تکون میداد انگار اگ دست اون بود منو ماهور و باهم میکشت!
اهنگو پادینا گذاشت و همه رفتن عقب و ساکت شدن...
ماهور پشتم وایساده بود چسبید بهم ینی اون لحظه منو ب برق چند هزار ولت وصل کردن انگار دستشو دورم حلقه کرد!
و همگام با اهنگ پیش میرفتیم اولاش واقعا درک شرایط برام سخت بود و لنگ میزدم تو حرکاتم ولی زود ب خودم گفتم این الان میگ من چ ذووق مرگ شدم واس همین بیخیال کارمو کردم...
همه در سکوت خیره بودن ، لحظه اخر که خم شدم نزدیک بود بیوفتم ک محکم دستشو چسبوند ب کمرم و منو کشید سمت خودش و نذاشت بیوفتم
+خرابش نکن دیگ
خندیدم _ تقصیر کفشامه!
نگاهی بهم کرد
+ می بینم قدت یکم بم میرسه!
بلندتر خندیدم خواست چیزی بگه ک با صدای دست زدن بقیه اومد...
ازش جدا شدم
_ خوب بود!
+ لنگ میزدی!
_ ماهرم اما اولین بارم بود با ی پسر!
ابروهاشو بالا داد و اومی گف و رفت میش بقیه.
دستاشو گرف بالا
+خب؟
پادینا : نه بابا استادین که جناب!
+ لطف داری
ساعت 1:30کم کم همه رفتن ...
ملیس: عروس خانوم شوهرتو بردار برو ما میخایم بریم بیرون . پادینا بالبخند دست سپهر و گرفت وبعد خدافظی کردن رفتن
ملیس چن مین قبل پارسارم فرستاده بود بره بد زد تو پرش
ملیس : خب خوابتون میاد؟
سپنتا: اصلا
ملیس: خب بریم !
سامی: اول لباسای درست بپوشید با این وضع هیجا نمیرید
ملیسا: اه سامان شبه دیروقتع کسی تو ماشین نمی بینه ک!
رامین : خو باشه بریم فق کله تونو ندین بیرون از ماشینا نمیارید ی شالم بندازید سرتون
ملیسا: هووف باشه
_ اوکی بریم ، فاطینا نه نیار!
فاطینا: خاهر منکه انقد راهو بخاطرت کوبیدم اومدم تا ته ش هسم !
یه چیز نازک انداختم رو شونه اام و شال سر کردم رفتیم کنار ماشینا!...
#دورترین_نزدیک
رمان چطوره؟! چی میشه بنظرتون؟!
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #تنهایی #خاصترین #عشق #دخترونه #تکست_خاص
۱۷.۹k
۲۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.