بازیگران زندگی
بازیگران زندگی
part⁹⁰
(ویو نویسنده)
(تالار عروس_ستارگان ماه)
یک نفر از بادیگاردها به آمبولانس زنگ زد
۵ دقیقه از اون لحظه ی نحس گذشته بود و
نصف ادمهای عروسی رفته بودن و نصف دیگری آنجا بودند
جونگکوک ، ا.ت ، یونگ ، همه ی اینها مثل ابری که ابر دیگری را از دست داده و تمامش میبارد ، گریه میکردند
***
5 دقیقه بعد :
( ا.ت ؛
ویو ماشین :)
بعد از اینکه آمبولانس اومد و جیو رو برد ماهم سوار ماشیم شدیم
جونگکوک هم عصبانی بود هم داشت گریه میکرد
من یکم گریم کم شده بود و ارامش داشتم چون وقتی دکترا اومدن گفتن که حالش خوبه
جونگکوک یک داد عصبانی کشید و با مشت زد توی فرمون
تاحالا انقدر اون رو عصبانی و ناراحت ندیدم
حتما خیلی جیو براش مهم بوده و البته برای من هم مهم بود
جونگکوک : اگه اونارو نکشم اسمم جونگکوک نیست
با گریه گفتم
ا.ت : همش تقصیر منه
جونگکوک : تو مقصر نیستی ، لعنتی ... اصلا چرا همچین فکری میکنی؟
ا.ت : اگه من نمیگفتم که لروسیمون رو جلو بندازیم شاید اینجوری نمیشد
جونگکوک : ا.ت ببین...خودت رو مقصر ندون اون لجـ//ندا از قبل برنامه ریزی کردن که روز عروسی مارو خراب کنن
بعدش دستی که باهاش رانندگی نمیکرد رو گذاشت روی گونه ام و با انگشت شصتش گونه ام رو نوازش میکرد ، یک نگاه بهم انداخت و گفت
جونگکوک : اصلا خودت رو مقصر این ماجرا ندون به هرحال اونا هروقت که وقت داشتن به غیر از امروز کر//م خودشون رو میریختن
براش سری تکون دادم و دستم رو گذاشتم روی دستش و نوازشش کردم
ا.ت : باشه
...
ادامه دارد🦋🕸
"من هیچ چیز رو به اندازه ی تو ، توی دنیا دوست ندارم ، بنظرت این عجیب نیست؟"
'جونگکوک'
[باورم نمیشه که بعد از ۹۰ پارت هنوز هم دارید فیکم رو میخونید]
part⁹⁰
(ویو نویسنده)
(تالار عروس_ستارگان ماه)
یک نفر از بادیگاردها به آمبولانس زنگ زد
۵ دقیقه از اون لحظه ی نحس گذشته بود و
نصف ادمهای عروسی رفته بودن و نصف دیگری آنجا بودند
جونگکوک ، ا.ت ، یونگ ، همه ی اینها مثل ابری که ابر دیگری را از دست داده و تمامش میبارد ، گریه میکردند
***
5 دقیقه بعد :
( ا.ت ؛
ویو ماشین :)
بعد از اینکه آمبولانس اومد و جیو رو برد ماهم سوار ماشیم شدیم
جونگکوک هم عصبانی بود هم داشت گریه میکرد
من یکم گریم کم شده بود و ارامش داشتم چون وقتی دکترا اومدن گفتن که حالش خوبه
جونگکوک یک داد عصبانی کشید و با مشت زد توی فرمون
تاحالا انقدر اون رو عصبانی و ناراحت ندیدم
حتما خیلی جیو براش مهم بوده و البته برای من هم مهم بود
جونگکوک : اگه اونارو نکشم اسمم جونگکوک نیست
با گریه گفتم
ا.ت : همش تقصیر منه
جونگکوک : تو مقصر نیستی ، لعنتی ... اصلا چرا همچین فکری میکنی؟
ا.ت : اگه من نمیگفتم که لروسیمون رو جلو بندازیم شاید اینجوری نمیشد
جونگکوک : ا.ت ببین...خودت رو مقصر ندون اون لجـ//ندا از قبل برنامه ریزی کردن که روز عروسی مارو خراب کنن
بعدش دستی که باهاش رانندگی نمیکرد رو گذاشت روی گونه ام و با انگشت شصتش گونه ام رو نوازش میکرد ، یک نگاه بهم انداخت و گفت
جونگکوک : اصلا خودت رو مقصر این ماجرا ندون به هرحال اونا هروقت که وقت داشتن به غیر از امروز کر//م خودشون رو میریختن
براش سری تکون دادم و دستم رو گذاشتم روی دستش و نوازشش کردم
ا.ت : باشه
...
ادامه دارد🦋🕸
"من هیچ چیز رو به اندازه ی تو ، توی دنیا دوست ندارم ، بنظرت این عجیب نیست؟"
'جونگکوک'
[باورم نمیشه که بعد از ۹۰ پارت هنوز هم دارید فیکم رو میخونید]
- ۴.۱k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط