بچه ها امید وارم درکم کنین حالا سعی میکنم بیشتر بزارم
۹۰
ویو ات
چشمام رو آروم باز کردم... نور باعث شد که باز ببندم و مجدد بازشون کنم
نگاهی به اطرافم کردم همه جا سفید بود
سرم و چرخوندم و با شوگا مواجه شدم که خم شده بود و سرش و بین دستاش گرفته بود
بغضم گرفت نگاهم به موهاش خرد
موهاش چند تارشون سفید شده بود ناخود آگاه اشک تو چشمام حلقه زد
از دستش خیلی دلخور بودم خیلی زیاد
ولی اسمش رو صدا زدم
-شوگا...
یدفه مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد چشماش قرمز بود
گریه کرده بود؟
به طرفم خیز برداشت و دستاش و بلافاصله قاب صورتم کرد
بدون اینکه هیچ کاری کنم درحالی که اشگام رو گونه هام میریخت زل زده بودم بهش
بی معطلی و بی مقدمه خم شد و لباش و گذاشت رو لبام
انگار خیلی وقته که تشنست
با یاد آوری هه را آروم ازش جدا شدم
گلوم و قلبم باز میسوختن یکی از چشمام و از درد بستم و دستم و گذاشتم رو. قلبم
که دستاش شوگا حلقه شد دور دستم
نگاهم و دوختم بهش
شوگا: دلم برات تنگ شده بود ات
لبمو گزیدم و بر خلاف میلم دستمو از تو دستش دراوردم
که متعجب نگام کرد
-شوگا... ما هر دومون ازدواج کردیم و از هم جدا شدیم
لطفا برو
صدایی ازش نیومد زیر چشی نگاش کردم
سرشو انداخته بود پایین و با انگشتاش ور میرفت یدفع به حرف امد
شوگا: ات این پسر کوچولوعه کیه؟ چرا هی بهت میگفت مامان؟
ویو ات
چشمام رو آروم باز کردم... نور باعث شد که باز ببندم و مجدد بازشون کنم
نگاهی به اطرافم کردم همه جا سفید بود
سرم و چرخوندم و با شوگا مواجه شدم که خم شده بود و سرش و بین دستاش گرفته بود
بغضم گرفت نگاهم به موهاش خرد
موهاش چند تارشون سفید شده بود ناخود آگاه اشک تو چشمام حلقه زد
از دستش خیلی دلخور بودم خیلی زیاد
ولی اسمش رو صدا زدم
-شوگا...
یدفه مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد چشماش قرمز بود
گریه کرده بود؟
به طرفم خیز برداشت و دستاش و بلافاصله قاب صورتم کرد
بدون اینکه هیچ کاری کنم درحالی که اشگام رو گونه هام میریخت زل زده بودم بهش
بی معطلی و بی مقدمه خم شد و لباش و گذاشت رو لبام
انگار خیلی وقته که تشنست
با یاد آوری هه را آروم ازش جدا شدم
گلوم و قلبم باز میسوختن یکی از چشمام و از درد بستم و دستم و گذاشتم رو. قلبم
که دستاش شوگا حلقه شد دور دستم
نگاهم و دوختم بهش
شوگا: دلم برات تنگ شده بود ات
لبمو گزیدم و بر خلاف میلم دستمو از تو دستش دراوردم
که متعجب نگام کرد
-شوگا... ما هر دومون ازدواج کردیم و از هم جدا شدیم
لطفا برو
صدایی ازش نیومد زیر چشی نگاش کردم
سرشو انداخته بود پایین و با انگشتاش ور میرفت یدفع به حرف امد
شوگا: ات این پسر کوچولوعه کیه؟ چرا هی بهت میگفت مامان؟
۱۰.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.