۸۸
۸۸
تهیونگ بی جون روی زمین افتاده بود
و... ینفر با تنفر بالای سرش وایساده بود
اشکام رو گونه هام ریخت و ناخود آگاه اسمش رو زمزمه کردم
-شوگا...
که سرش و اورد بالا و خیره موند بهم
نکاهش بین من و کوک که لباسم و گرفته بود درحال رفت و آمد بود
یدفه سرم گیج رفت و همه جا سیاه شد
تنها چیزی که آخرین بار دیدم
شوگا بود که با صدایی ک برام واضح نبود داشت به طرفم میدوید
چشمام بسته شد و تاریکی مطلق
ویو شوگا:
خیره شده بودم به بیرون.. اینجا پاریس بود.. آره
جایی که اته من و پنهون کرده بودن
باورم نمیشد من... مین یونگی یکی از بزرگترین مافیا های جهان
نتونسته بودم تو این سه سال بفهمم که ات اینجاست
بعد ده مین رسدیم به جای مورد نظر
از ماشین پیاده شدیم
جیمین و جین هم بودن و همگی لباس های پلیسی تنمون بود
به طرف عمارتی که رو به رومون بود حرکت کردیم
دو تا غول بیابونی جلو در وایساده بودن که با دیدن ما به طرفوون امدن
+اینجا چی میخاید؟
کارت شناسایی جعلی که جین ترتیبش رو داده بود و دراوردم و جلو چشمای یارو گرفتم
-حالا که فهمیدی اینجا چی میخایم هری
+نمیتونم اجازه وورود بدم
-عه؟؟ نبابا... بچه جون اکه نمیخای بمیری بکش کنار
بعدم هولش دادم که رفت کنار همگی وارد عمارت شدیم هر قدم که بر میداشتم قلبم بیشتر خدش و به سینم میکوبید
در با یه لگد جانانه جیمین باز شد و همه وارد شدیم
که با چهره رنگ پریده یه خدمتکار مواجه شدیم
درحالی که پوکر نکاش میکردم لب زدم و تفنگم و گرفنم جلوش
-اربابت کجاست؟
یونا: ا.. الان میگم که بیان
-سری باش..
با ترس سری تکون داد و با حالت دو به طرف پلع ها رفت
چند دقیقه ای نگذشته بود که تهیونگ با حالت دو از پله ها پایین امد
سرش پایین بود نتونست درست چهره منو ببینه
نزدیکمون که رسید رو به روی من وایساد
با لبخند سرش و آورد بالا
تهیونگ: ببخشید ق...
با دیدن قیافه من رنگش پرید
پوزخند حرصی زدم
-فکر کردی فرار کردن از دست من به همین راحتیه جناب کیم تهیونگ؟...
بایی
شرط ۳۰ لایک
تهیونگ بی جون روی زمین افتاده بود
و... ینفر با تنفر بالای سرش وایساده بود
اشکام رو گونه هام ریخت و ناخود آگاه اسمش رو زمزمه کردم
-شوگا...
که سرش و اورد بالا و خیره موند بهم
نکاهش بین من و کوک که لباسم و گرفته بود درحال رفت و آمد بود
یدفه سرم گیج رفت و همه جا سیاه شد
تنها چیزی که آخرین بار دیدم
شوگا بود که با صدایی ک برام واضح نبود داشت به طرفم میدوید
چشمام بسته شد و تاریکی مطلق
ویو شوگا:
خیره شده بودم به بیرون.. اینجا پاریس بود.. آره
جایی که اته من و پنهون کرده بودن
باورم نمیشد من... مین یونگی یکی از بزرگترین مافیا های جهان
نتونسته بودم تو این سه سال بفهمم که ات اینجاست
بعد ده مین رسدیم به جای مورد نظر
از ماشین پیاده شدیم
جیمین و جین هم بودن و همگی لباس های پلیسی تنمون بود
به طرف عمارتی که رو به رومون بود حرکت کردیم
دو تا غول بیابونی جلو در وایساده بودن که با دیدن ما به طرفوون امدن
+اینجا چی میخاید؟
کارت شناسایی جعلی که جین ترتیبش رو داده بود و دراوردم و جلو چشمای یارو گرفتم
-حالا که فهمیدی اینجا چی میخایم هری
+نمیتونم اجازه وورود بدم
-عه؟؟ نبابا... بچه جون اکه نمیخای بمیری بکش کنار
بعدم هولش دادم که رفت کنار همگی وارد عمارت شدیم هر قدم که بر میداشتم قلبم بیشتر خدش و به سینم میکوبید
در با یه لگد جانانه جیمین باز شد و همه وارد شدیم
که با چهره رنگ پریده یه خدمتکار مواجه شدیم
درحالی که پوکر نکاش میکردم لب زدم و تفنگم و گرفنم جلوش
-اربابت کجاست؟
یونا: ا.. الان میگم که بیان
-سری باش..
با ترس سری تکون داد و با حالت دو به طرف پلع ها رفت
چند دقیقه ای نگذشته بود که تهیونگ با حالت دو از پله ها پایین امد
سرش پایین بود نتونست درست چهره منو ببینه
نزدیکمون که رسید رو به روی من وایساد
با لبخند سرش و آورد بالا
تهیونگ: ببخشید ق...
با دیدن قیافه من رنگش پرید
پوزخند حرصی زدم
-فکر کردی فرار کردن از دست من به همین راحتیه جناب کیم تهیونگ؟...
بایی
شرط ۳۰ لایک
۱۳.۳k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.