pt 41
pt 41
سرنوشت★
رفتیم تو یهو قیافه جونگکوکو دیدم
_جونگکوک تو اینجا چیکار میکنی؟؟
+مرتیکه مگه فقط قرار نبود تنهایی حرف بزنیم؟؟؟
@نو نو منتظر هیجان باشید
یهو یه چیزی رو گذاشتن روی دهنم افراد سوجون جلوی جونگکوکو گرفتن کم کم چشمام تار میدید که یهو سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم
بعد نیم ساعت چشمامو باز کردم دیدم جونگکوک و منو رو به روی هم با صندلی بسته بودن جونگکوک سرش اونور بود ولی بهوش بود
_من کجام؟
+بهوش اومدیی اون عوضی اینکارو کرد ..
_چیی؟
@سوپرایززز بلاخره بهوش اومدین انتظار نداشتین نه؟
_سوجون چیکار داری میکنی؟؟
@هیچی کوچولو این فقط یه بازیه که خودتون راه انداختین
+دست کثیفتو ازش بکشش
@اخی این پسرمونم که غیرتی شد نگران نباش تایپم نیست
_سوجون چی داری میگی ؟؟؟
@میخواید داستانو براتون تعریف کنم؟
@ خب داستان اینه که بخاطر شما دوتا پدر من زندانه ( بچه ها پدر سوجون همون کسیه که ماشین پدر مادر یونارو دستکاری کرده بود و باعث مرگشون شده بود و وقتیم یونا فهمید کار پدر سوجونه اونو انداخت زندان)
منم نقشه کشیدم و به دست اوردن دلی که هیچ محبتی ندیده ( منظورش یوناعه)اصلا کار سختی نبود خیلیم راحت بود و همچنین دوست شدن با پسری که هرشب تو کلابا کلی دوست برای خودش جمع میکرد راستی معرفی نکردم اسم من چونگهوعه لی چونگهو..
ادامه دارد...
سرنوشت★
رفتیم تو یهو قیافه جونگکوکو دیدم
_جونگکوک تو اینجا چیکار میکنی؟؟
+مرتیکه مگه فقط قرار نبود تنهایی حرف بزنیم؟؟؟
@نو نو منتظر هیجان باشید
یهو یه چیزی رو گذاشتن روی دهنم افراد سوجون جلوی جونگکوکو گرفتن کم کم چشمام تار میدید که یهو سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم
بعد نیم ساعت چشمامو باز کردم دیدم جونگکوک و منو رو به روی هم با صندلی بسته بودن جونگکوک سرش اونور بود ولی بهوش بود
_من کجام؟
+بهوش اومدیی اون عوضی اینکارو کرد ..
_چیی؟
@سوپرایززز بلاخره بهوش اومدین انتظار نداشتین نه؟
_سوجون چیکار داری میکنی؟؟
@هیچی کوچولو این فقط یه بازیه که خودتون راه انداختین
+دست کثیفتو ازش بکشش
@اخی این پسرمونم که غیرتی شد نگران نباش تایپم نیست
_سوجون چی داری میگی ؟؟؟
@میخواید داستانو براتون تعریف کنم؟
@ خب داستان اینه که بخاطر شما دوتا پدر من زندانه ( بچه ها پدر سوجون همون کسیه که ماشین پدر مادر یونارو دستکاری کرده بود و باعث مرگشون شده بود و وقتیم یونا فهمید کار پدر سوجونه اونو انداخت زندان)
منم نقشه کشیدم و به دست اوردن دلی که هیچ محبتی ندیده ( منظورش یوناعه)اصلا کار سختی نبود خیلیم راحت بود و همچنین دوست شدن با پسری که هرشب تو کلابا کلی دوست برای خودش جمع میکرد راستی معرفی نکردم اسم من چونگهوعه لی چونگهو..
ادامه دارد...
۳.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.