pt 43
pt 43
سرنوشت★
جونگکوک پرید جلوم و دوتا تیر بهش خورد
من تو شک بودم اشک یهو از گونم ریخت جونگکوک با بدن خونی افتاد تو بغلم باهم افتادیم زمین انگار همه چی یهو اسلوموشن شد اون عوضی فرار کرد
_جونگکوک چیشدد( با گریه های زیاد و داد زدنه حرفاش)
+این ... آخرین کاری بود که.. میتونستم برات انجام بدم
_جونگکوک چرت و پرت نگو
+احساس میکنم بدنم داره سرد میشه(دور از جون پسرم)
_نه نه نه تو حالت خوب میشه مزخرف نگو
با دستام صورتشو گرفتم پیشونیشو بوسیدم
_گوشیم کوو آمبولانس
_عشقم تحمل کنن
+ببخشبد بابت همه چی
که یهو دیدم چشماش از حال رفت
_ نه نهههه جونگکوک بلند شو ( با داد های فراوان)
داخل بیمارستان دستام خونی بود داشتن میبردنش اتاق عمل انقدر داشتم گریه میکردم که به زور رو زمین کشیده میشدم که یهو تهیونگ اومد
و منو از رو زمین جمع کرد
(علامت ته * عه)
*یوناا چیشده جونگکوک حالش چطوره ؟؟
که یهو بغلش کردم
_ همش تقصیره منه( با گریه) همش تقصیر منه که اون الان اونجاست از خودممتنفرم
*میشه برام داستانو کامل تعریف کنیی؟؟
براش کامل داستانو توضیح دادم
*اگه حتی کوچیک ترین بلایی سره رفیقم بیاد اون عوضی رو با دستای خودم تیکه تیکه میکنم
چند ساعت بعد جلوی در اتاق عمل دکتر اومد بیرون*
_ آقای دکتر حالش چطورهه؟
دکتر=خبرای خوبی براتون دارم اقاقی جئون خوب مقاومت کردن و چون سریع جلوی خونریزی گرفته شده بود و اوردینش بیمارستان خونه زیادی از دست نداده بود و سریع گلوله هارو از بدنشون خارج کردیم
یهو با این خبر انگار دوباره بهم زندگی بخشیدن پریدم بغل تهیونگ
_آقای دکتر ازتون خیلی ممنونم
دکتر =کاری نکردیم که وظیفمونو انجام دادیم
_اوه راستی میتونم ببینمش؟
دکتر=حتما چرا که نه فکر کنم یه نیم ساعت دیگه بهوش بیان
_مرسیی
ادامه دارد...
سرنوشت★
جونگکوک پرید جلوم و دوتا تیر بهش خورد
من تو شک بودم اشک یهو از گونم ریخت جونگکوک با بدن خونی افتاد تو بغلم باهم افتادیم زمین انگار همه چی یهو اسلوموشن شد اون عوضی فرار کرد
_جونگکوک چیشدد( با گریه های زیاد و داد زدنه حرفاش)
+این ... آخرین کاری بود که.. میتونستم برات انجام بدم
_جونگکوک چرت و پرت نگو
+احساس میکنم بدنم داره سرد میشه(دور از جون پسرم)
_نه نه نه تو حالت خوب میشه مزخرف نگو
با دستام صورتشو گرفتم پیشونیشو بوسیدم
_گوشیم کوو آمبولانس
_عشقم تحمل کنن
+ببخشبد بابت همه چی
که یهو دیدم چشماش از حال رفت
_ نه نهههه جونگکوک بلند شو ( با داد های فراوان)
داخل بیمارستان دستام خونی بود داشتن میبردنش اتاق عمل انقدر داشتم گریه میکردم که به زور رو زمین کشیده میشدم که یهو تهیونگ اومد
و منو از رو زمین جمع کرد
(علامت ته * عه)
*یوناا چیشده جونگکوک حالش چطوره ؟؟
که یهو بغلش کردم
_ همش تقصیره منه( با گریه) همش تقصیر منه که اون الان اونجاست از خودممتنفرم
*میشه برام داستانو کامل تعریف کنیی؟؟
براش کامل داستانو توضیح دادم
*اگه حتی کوچیک ترین بلایی سره رفیقم بیاد اون عوضی رو با دستای خودم تیکه تیکه میکنم
چند ساعت بعد جلوی در اتاق عمل دکتر اومد بیرون*
_ آقای دکتر حالش چطورهه؟
دکتر=خبرای خوبی براتون دارم اقاقی جئون خوب مقاومت کردن و چون سریع جلوی خونریزی گرفته شده بود و اوردینش بیمارستان خونه زیادی از دست نداده بود و سریع گلوله هارو از بدنشون خارج کردیم
یهو با این خبر انگار دوباره بهم زندگی بخشیدن پریدم بغل تهیونگ
_آقای دکتر ازتون خیلی ممنونم
دکتر =کاری نکردیم که وظیفمونو انجام دادیم
_اوه راستی میتونم ببینمش؟
دکتر=حتما چرا که نه فکر کنم یه نیم ساعت دیگه بهوش بیان
_مرسیی
ادامه دارد...
۴.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.