Season✨️2 Nightmare of Love💖✨️
Part 82
یونگی: اطاعت سرورم
جیمین: بدو داداش دیر شد
یونگی: باشه صبر کن یه کم
سویون: شما دوتا خیلی بچه هستید
جیمین: چطور؟
سویون: فکر نمیکنید زیادی خودمونی حرف میزنید
یونگی و جیمین همزمان: نه
سویون: باشه
یونگی لباس مخصوصش رو پوشید و بوسه ای آروم روی گونه سویون زد
جیمین: آهای اون صاحب داره
یونگی: داداش خواهرمه
جیمین: حالا هرکی من بدم میاد کسی زنم رو بوس کنه
یونگی: حسود( اروم)
جیمین: چیزی گفتی افسر مین؟
یونگی: خیر سروم
جیمین: بریم...
جیمین نگاهی به سویون کرد چشمکی بهش زد
جیمین: بعدن میبینمت بانوی من
سویون تعظیمی کرد و لبخندی زد
جیمین و یونگی حرکت کردن
یونگی: یوجون تو ای؟ نه؟
جیمین: چی؟ از کجا فهمیدی؟
یونگی: خواهرم ازم پرسید که میشناسم یا نه
جیمین: اون وقت از کجا فهمیدی منم ؟
یونگی: چون خودت رو لو دادی...
جیمین: چطوری؟
یونگی: شوگا رو میشناسی؟
جیمین: عاااااا....عههههه...ولی جز منو و تو و یوجون که کسی اینو نمیدونست
یونگی: یوجون....هعی
جیمین: ناراحت به جاده نگاه کرد...هر دوی اون ها دلشون برای دوستشون تنگ شده بود...
[۲۰ سال قبل]
شاهزاده کوچک تنها در قصر به اون بزرگی بازی میکرد ولی جز خدمت کار ها هم بازی دیگه ای نداشت...پدرش همیشه مشغول حل مشکلات مردم بود و مادرش هم کنار پادشاه کار میکرد و شاهزاده جز موقع غذا سر میز و مواقع خاص پدر و مادرش رو نمیدید...که گاهی حتی برای غدا خوردن هم سر میز حاضر نمیشدن....
....
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.