پارت هشتم دوست دخترم باش
پارت هشتم دوست دخترم باش
فلش بک رزی
رونا داشت گریه می کرد و منم دلداریش میدادم که با حرف تهیونگ هر دومون مث برق زده ها سر جامون خشکمون زد
#بیاین خونه ما
&چییی؟چی میگی تهیونگ؟خب فکر بدی هم نیستا ولی تو اینا رو از کجا می شناسی که میخوای بزاری بیان خونمون
منو رونا خودمون رو جمع و جور کردیم و خواستیم چیزی بگیم که سریع تهیونگ گفت
#نجات دادن جون من بیشتر از اینها تشکر داره ولی فکر کنم این جبران کاری باشه که برام کردین
&واای تهیونگ داری گیجم میکنی؟کی جونتو نجات دادن
جیمین: نمیدونم تو مغز تهیونگ چی میگذره ولی بعدا برامون توضیح میدم درموردش 😬😬
من کلا گیج شده بودم و نمدودستم باید چی بگم ولی یک دفعه تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن
#خب بهتره قبل از اینکه کسی ما رو ببینه بریم چون ممکنه چند دقیقه دیگه همه بریزن بیرون
+ولی وسایلمون رو که صابخونه داره میریزه بیرون چی؟؟؟
#جیمین
جیمین:جان؟
#میتونی به چند نفر از استف ها بری بگی وسایلشونو بیارن؟
جیمین:چرا که نه
#جانگکوک تا تو بری ماشین بیاری من و خانوما پشت پر خروجی اضطراری منتظرتیم
&اوکی پس برین من سریع میام اونجا
#خب خانما بهتره را بیفتیم
از رفتارشون خیلی تعجب کرده بودم.یعمی اینا اینقدر خوبن؟ اما تا خواستم یک قدم بردارم دوباره مچ پام پیچ خورد
+اخخخخ رونا پام ....من....من نمیتونم راه برم.
#خب چیزه.....
هنوز حرف تو دهنش بود که اومد و روی زمین نشست
+چی...چی...چیکار میکنین؟؟
#بپر بالا
+چی میگین
#میگم بپر بالا تا کسی ما رو ندیده بدوووو
+اما....
#سریع باش الان یکی پیداش میشه
هول شده بودم چکار کنم واسه همین سریع پریدم رو کولش
دم در منتظر بودیم تا جونگکوک از راه رسید و تهیونگ منو گذاشت تو ماشین و خودش رفت صندلی جلو نشست.
#سریع باش بزن بریم
تو ماشین نشسته بودیم که یک دفعه حس حالت تهوع بهم دست داد و حالم بد شد.
+رونا
_چیه؟
+حالم بده
_چییی؟!؟!
+میگم حالم بده الان از حال میرم
_چی چی میگی؟
#چیشده اتفاقی افتاده
_رزی میگه حالم بده
دیدم تهیونگ یه نگاه بهم انداخت و یک دو سه و دیگه هیچی نفهمیدم
پایان پارت هفتم
لایک و فالو یادتون نره😍
فلش بک رزی
رونا داشت گریه می کرد و منم دلداریش میدادم که با حرف تهیونگ هر دومون مث برق زده ها سر جامون خشکمون زد
#بیاین خونه ما
&چییی؟چی میگی تهیونگ؟خب فکر بدی هم نیستا ولی تو اینا رو از کجا می شناسی که میخوای بزاری بیان خونمون
منو رونا خودمون رو جمع و جور کردیم و خواستیم چیزی بگیم که سریع تهیونگ گفت
#نجات دادن جون من بیشتر از اینها تشکر داره ولی فکر کنم این جبران کاری باشه که برام کردین
&واای تهیونگ داری گیجم میکنی؟کی جونتو نجات دادن
جیمین: نمیدونم تو مغز تهیونگ چی میگذره ولی بعدا برامون توضیح میدم درموردش 😬😬
من کلا گیج شده بودم و نمدودستم باید چی بگم ولی یک دفعه تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن
#خب بهتره قبل از اینکه کسی ما رو ببینه بریم چون ممکنه چند دقیقه دیگه همه بریزن بیرون
+ولی وسایلمون رو که صابخونه داره میریزه بیرون چی؟؟؟
#جیمین
جیمین:جان؟
#میتونی به چند نفر از استف ها بری بگی وسایلشونو بیارن؟
جیمین:چرا که نه
#جانگکوک تا تو بری ماشین بیاری من و خانوما پشت پر خروجی اضطراری منتظرتیم
&اوکی پس برین من سریع میام اونجا
#خب خانما بهتره را بیفتیم
از رفتارشون خیلی تعجب کرده بودم.یعمی اینا اینقدر خوبن؟ اما تا خواستم یک قدم بردارم دوباره مچ پام پیچ خورد
+اخخخخ رونا پام ....من....من نمیتونم راه برم.
#خب چیزه.....
هنوز حرف تو دهنش بود که اومد و روی زمین نشست
+چی...چی...چیکار میکنین؟؟
#بپر بالا
+چی میگین
#میگم بپر بالا تا کسی ما رو ندیده بدوووو
+اما....
#سریع باش الان یکی پیداش میشه
هول شده بودم چکار کنم واسه همین سریع پریدم رو کولش
دم در منتظر بودیم تا جونگکوک از راه رسید و تهیونگ منو گذاشت تو ماشین و خودش رفت صندلی جلو نشست.
#سریع باش بزن بریم
تو ماشین نشسته بودیم که یک دفعه حس حالت تهوع بهم دست داد و حالم بد شد.
+رونا
_چیه؟
+حالم بده
_چییی؟!؟!
+میگم حالم بده الان از حال میرم
_چی چی میگی؟
#چیشده اتفاقی افتاده
_رزی میگه حالم بده
دیدم تهیونگ یه نگاه بهم انداخت و یک دو سه و دیگه هیچی نفهمیدم
پایان پارت هفتم
لایک و فالو یادتون نره😍
۴.۶k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.