گفتگوی من و تو
#گفتگوی_من_و_تو
.
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید...
روز دوم باز گفتم
لیک با اندوه و با تردید...
روزسوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم...
ظلمت زندان مرا می کُشت
باز زندانبان خود بودم...
آن منٍ دیوانه ی عاصی
در درونم هایهو می کرد...
مشت بر دیوارها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد...
در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شــبســـتانی...
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی...
می شنیدم نیمه شب درخواب
هایهای گریه هایش را...
درصدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را...
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی...
درمیان گریه می نالید
دوستش دارم، نمی دانی...
.
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید...
روز دوم باز گفتم
لیک با اندوه و با تردید...
روزسوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم...
ظلمت زندان مرا می کُشت
باز زندانبان خود بودم...
آن منٍ دیوانه ی عاصی
در درونم هایهو می کرد...
مشت بر دیوارها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد...
در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شــبســـتانی...
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی...
می شنیدم نیمه شب درخواب
هایهای گریه هایش را...
درصدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را...
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی...
درمیان گریه می نالید
دوستش دارم، نمی دانی...
۱.۹k
۳۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.