چشمان دریایی
چشمان دریایی
♡p17.
اسلاید اول خونه ته
اسلاید دوم پذیرایی خونه ته
اسلاید سوم خود ته
@ قانون دوم به هیچ کس اعتماد نکن حتی خانوادت
= اما ... اما چرا .. از کجا اینو میگی ؟
@ بشین الان میام
ویو ات
دوست داشتم بدونم از کجا انقدر مطمعن بود که به راحتی چانگ وو رو انداخت بیرون
بعد از ۵ دقیقه تهیونگ اومد و یه لپ تاپ با یه ساک مشکی دستش بود
اومد و کنارم نشست لپ تاپو روشن کرد و وارد یه برنامه ای شد که چند تا دوربین و صدای یسری آدم خیلی مشکوک اومد
ته توی لیست پوشه قدیمی دنبال فایل گشت و بلخره پیداش کرد
= اینا چیه دیگه
@ اینا افرادی ان که بهشون مشکوک شدم بیا اینو گوش کن
صدای ظبط شده :
تو که نمیخوای بمیری میخوای ؟
× نه...نه
پس حرف گوش کن اگه الان که هنوز پا نگرفته بکشیمش تو جانشینش میشی و تمام
× مطمعنی میشه ؟ اون آدمی نیست که راحت گول بخوره
اره فقط کافیه ازش چند تا اتو جمع کنی یا بد جلوه بدیش واسه این کار کافیه ...
× دستیارش بشم 😏
آفرین درسته
حالا برو و دست پر برگرد چون ....
× دنیا بی رحمه می کشم واسه ادامه..😼
خوبه خیلی خوبه ....
با شنیدن این حرف قطره اشکی از گوشه چشمم جاری شد من ... من نمیخواستم بکشمش یعنی همه حرف هاش دروغ بود ؟
= نه ... نه امکان نداره من همچین آدمی رو بزرگ نکردم ! 😟😖😢
@ آروم باش این تازه اولشه ....
= اگه قراره جلوم وایسه مجبورم....
@ تغیر مودتو!!😄
@ آفرین حالا قانون سوم ، ببین ، تجربه کن ، درس بگیر ، ازش استفاده کن :)
= هوم ، ممنون :)
@ واسه چی خانم رئیس
= که پیشمی♡
@ این بخشی از وظیفه منه خانم
اما فکر کنم باید یکی دیگه هم بهش اضافه شه
= چی ؟
@ عاشق شما شدن خانم جی ات
صدای ضربان قلبشون اتاق رو پر کرده بود هر دو خیلی وقت بود صدایی جز گریه ها و صدا های دردناک ذهنشون از خودشان نشنیده بودند پس این صدا خبر از آمدن دوباره بهار و زیبایی آن به زندگی شون میداد خبر از زیبا شدن قلب هر دو از شکوفه ای به نام عشق میداد و این حسی زیبا برای ادامه بود ...
ویو ات
بعد از این جمله میتونستم برخورد قلبم به قفسه سینم رو حس کنم دست خودم نبود چشماش من رو در خودش غرق میکرد ...
کم اومد جلو و همون طور که یه دستش رو روی پشتی مبل و اون یکی رو روی بازوم قرار میداد به نفس هاش اجازه رها شدن میداد
@ خانم ات اجازه هست ؟
= فکر نکنم مشک.....
حرفم با کم شدن فاصله مون قطع شد و چشمام بسته شد ...
با نوازش آروم انگشتش روی پلکم چشمام دوباره روبه صورت بی نقضش باز شد و بعد از دیدن لبخندش زره قدرتی هم که در برابر عشق داشتم شکسته شد دقیقا میکند فرشته ای که برای اتمام ماموریت خود بر روی زمین فرود آمده بود ...
عشق این دو زیبا بود خیلی زیبا اما حیف که هرگز هیز چیز ابدی و به این زیبایی باقی نخواهد ماند....
♡p17.
اسلاید اول خونه ته
اسلاید دوم پذیرایی خونه ته
اسلاید سوم خود ته
@ قانون دوم به هیچ کس اعتماد نکن حتی خانوادت
= اما ... اما چرا .. از کجا اینو میگی ؟
@ بشین الان میام
ویو ات
دوست داشتم بدونم از کجا انقدر مطمعن بود که به راحتی چانگ وو رو انداخت بیرون
بعد از ۵ دقیقه تهیونگ اومد و یه لپ تاپ با یه ساک مشکی دستش بود
اومد و کنارم نشست لپ تاپو روشن کرد و وارد یه برنامه ای شد که چند تا دوربین و صدای یسری آدم خیلی مشکوک اومد
ته توی لیست پوشه قدیمی دنبال فایل گشت و بلخره پیداش کرد
= اینا چیه دیگه
@ اینا افرادی ان که بهشون مشکوک شدم بیا اینو گوش کن
صدای ظبط شده :
تو که نمیخوای بمیری میخوای ؟
× نه...نه
پس حرف گوش کن اگه الان که هنوز پا نگرفته بکشیمش تو جانشینش میشی و تمام
× مطمعنی میشه ؟ اون آدمی نیست که راحت گول بخوره
اره فقط کافیه ازش چند تا اتو جمع کنی یا بد جلوه بدیش واسه این کار کافیه ...
× دستیارش بشم 😏
آفرین درسته
حالا برو و دست پر برگرد چون ....
× دنیا بی رحمه می کشم واسه ادامه..😼
خوبه خیلی خوبه ....
با شنیدن این حرف قطره اشکی از گوشه چشمم جاری شد من ... من نمیخواستم بکشمش یعنی همه حرف هاش دروغ بود ؟
= نه ... نه امکان نداره من همچین آدمی رو بزرگ نکردم ! 😟😖😢
@ آروم باش این تازه اولشه ....
= اگه قراره جلوم وایسه مجبورم....
@ تغیر مودتو!!😄
@ آفرین حالا قانون سوم ، ببین ، تجربه کن ، درس بگیر ، ازش استفاده کن :)
= هوم ، ممنون :)
@ واسه چی خانم رئیس
= که پیشمی♡
@ این بخشی از وظیفه منه خانم
اما فکر کنم باید یکی دیگه هم بهش اضافه شه
= چی ؟
@ عاشق شما شدن خانم جی ات
صدای ضربان قلبشون اتاق رو پر کرده بود هر دو خیلی وقت بود صدایی جز گریه ها و صدا های دردناک ذهنشون از خودشان نشنیده بودند پس این صدا خبر از آمدن دوباره بهار و زیبایی آن به زندگی شون میداد خبر از زیبا شدن قلب هر دو از شکوفه ای به نام عشق میداد و این حسی زیبا برای ادامه بود ...
ویو ات
بعد از این جمله میتونستم برخورد قلبم به قفسه سینم رو حس کنم دست خودم نبود چشماش من رو در خودش غرق میکرد ...
کم اومد جلو و همون طور که یه دستش رو روی پشتی مبل و اون یکی رو روی بازوم قرار میداد به نفس هاش اجازه رها شدن میداد
@ خانم ات اجازه هست ؟
= فکر نکنم مشک.....
حرفم با کم شدن فاصله مون قطع شد و چشمام بسته شد ...
با نوازش آروم انگشتش روی پلکم چشمام دوباره روبه صورت بی نقضش باز شد و بعد از دیدن لبخندش زره قدرتی هم که در برابر عشق داشتم شکسته شد دقیقا میکند فرشته ای که برای اتمام ماموریت خود بر روی زمین فرود آمده بود ...
عشق این دو زیبا بود خیلی زیبا اما حیف که هرگز هیز چیز ابدی و به این زیبایی باقی نخواهد ماند....
۴.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.