عشق تحقیر شده

عشق تحقـیر شده
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
جیمین به رزانی که روی زمین لرزان بود نزدیک شد. قبل از اینکه رزان بتواند واکنش نشان دهد، خودش را در آغوش محکم او یافت. جیمین او را مانند پرنده‌ای لرزان بلند کرد.
+آقا...من...من می‌تونم راه بروم
رزان با صدایی لرزان گفت،
+خون من کثیفتون میکنه...
اما جیمین به حرفش توجهی نکرد. او را محکم در آغوش گرفت و به سمت عمارت برد. صورتش بی‌احساس بود، اما دستانی که رزان را گرفته بودند، گرما و قدرتی عجیب منتقل می‌کردند.رزان که از نزدیکی به او گیج شده بود، می‌توانست بوی ادکلن تلخ و گرانقیمتش را استشمام کند، گرمای بدنش را از طریق لباسش احساس کند. قلبش چنان می‌تپید که مطمئن بود جیمین می‌تواند آن را بشنود.جیمین او را مستقیماً به اتاق مطالعه خصوصی خود برد - جایی که هیچ خدمتکاری اجازه ورود نداشت. او را به نرمی روی مبل چرمی نشاند.
√صبر کن...
تنها گفت و از اتاق خارج شد.
رزان تنها نشسته بود و به لرز خود نگاه می‌کرد. هنوز می‌توانست گرمای آغوش جونگکوک را روی پوستش احساس کند. چرا او را اینطور بلند کرده بود؟ چرا اینقدر به او نزدیک شده بود؟جیمین با جعبه کمک‌های اولیه بازگشت. بدون اینکه کلمه‌ای بگوید، در مقابل رزان زانو زد. رزان از این نزدیکی نفسش در سینه حبس شد.دست زخمی او را گرفت، به آرامی. انگشتان بزرگ و گرمش به طرز عجیبی با پوست سرد و لطیف رزان در تضاد بود.
√صبر کن، باید تمیزش کنم
گفت، صدایش کمی نرمتر از حد معمول بود.
وقتی او زخم را تمیز می‌کرد، رزان می‌توانست تمرکز را روی صورتش ببیند. در نگاهش چیزی بود که او هرگز ندیده بود - چیزی شبیه به نگرانی.
+آقا، من واقعاً...می‌تونم خودم انجامش بدم
رزان سعی کرد حرف بزند.
√ساکت باش
جونگکوک قطعش کرد، اما صدایش فاقد تیزی همیشگی بود.
√اجازه بده کارم رو انجام بدم.
وقتی باند پیچی را تمام کرد، دستش را برای یک لحظه بیشتر از حد لازم روی دست رزان نگه داشت. گرمای دستش به پوست رزان نفوذ می‌کرد و هر دو را تحت تأثیر قرار می‌داد.
سپس ناگهان برخاست و فاصله گرفت. √حالا برو. فردا سر کارت حاضر شو.
رزان بلند شد، هنوز لرزان.
√متشکرم، آقا.
وقتی به در رسید، صدای جیمین را پشت سرش شنید.
√رزان...
او برگشت. این اولین باری بود که او اسمش را صدا زده بود.
√دیگه اجازه نده کسی بهت صدمه بزنه گفت، و در چشمانش چیزی شبیه به مالکیت موج می‌زد.رزان فقط توانست سر تکان دهد و به سرعت اتاق را ترک کند.
ج تنها ماند، به در بسته خیره شده بود. هنوز می‌توانست گرمای بدن رزان را در آغوشش احساس کند. این نزدیکی، این تماس، بیش از هر جنگی که تا به حال بود، او را به لرزه انداخته بود.
☆پایان پارت پنجم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
୨୧┇𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جیمین #رمان
دیدگاه ها (۰)

عشـق تحقیر شده 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌...

عـشق تحقیـر شده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌...

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط