رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۱۷۸
ماهورو رامین اونورتر مشغول بساط جوجه بودنو حرف میزدن
سینی و گرفتم جلوشون
_پسرا گرمتون نیست!
رامین:اوه اوه مرسی
ماهور دستاشو گرفت بالا
+دستام کثیفه
رامین: ترجمه میکنم! ب معنای خودت به خوردم بده!
قبل از اینکه ماهور چیزی بگه رامین رفت لیوان شربتو بردم سمت دهنش
شربتو که بهش دادم تشکر کرد
_کمک نمیخوای؟
+نخیر شمابرو بشین
رفتم سمت بچه هاو لیوانارو گذاشتم تو سینی از کنار رامین رد میشدم
_رامین ی لحظه میای؟
دنبالم راه افتاد
_میدونم ملیسمون یکم لوسه یعنی ی ذره خب عادیه!
رامین: حرفی ندارم
_تو بزرگی کن این بچه رو ببخش! ولی خیلی دوست داره!
رامین سرشو تکون داد رفت پیش ماهور باز...
سامی: دخترا برنج چیشد؟
_اوکیه بشینید سرمیز
من برنج درست کردمو سالادو دادم فاطینا، فاطینا برنجو برد ملیس اومد آشپزخونه ظرف سالادو برداشت که صدای رامینو شنیدم: ترانه چسب زخم!
با نگرانی نگاش کردم
_چیشد؟
رامین:چیزی نیست انگشت دستم ی خورده زخم شد
چسب زخمو دادم دست ملیسو سالادو برداشتم رفتم بیرون
یکم گذشت سروکله شون پیدا شد نه حداقل خوبه اشتی کردن بلدن!
همه نشستیم دور میز
حس میکردم این جمع خاصه! یعنی امروز روز خاصیه! برام عجیب بود! انگار قرار بود همه از هم خدافظی کنیمو یه مدت طولانی همدیگه رو نبینیم!
فکرشم قشنگ نبود!
بیخیال مشغول خوردن غذام شدم یکم خوردم میخواستم دست بکشم که ماهور باز جوجه گذاشت تو بشقابم
نگاش کردم کاملا جدی داشت غذاشو میخورد! این حواسم بهت هستاشو دوست داشتم!
انقد خوردم دیگه توان بلند شدن نداشتم بزور بادخترا جمع کردیم میزو
نشستیم یکم حرف بزنیم
_خب بهار فردا میرید!
بهار: اوهوم
ملیسا:آخرین ناهارمونم استوری شد وقت خدافظی!
_یجوری میگید ادم دلش میگیره!
سامی: راست میگه ب هرحال همه مون باز همینجوری بیخ ریش همیم چه رفتنی!؟
فاطینا: منم دارم میرم شهرستان باید ازتون خدافظی کنم
+منو ترانم ی مدت کوتاه نیستیم قضیه کاریه
رامین: منم که دارم میرم واسه کار!
ملیس: بهارو سپنتام میرن!
سامی: ملیس منوتو موندیم! میگم تو برو با مامانت آلمان منم برم سر ب بیابون بزارم
_میگم امروز روز خدافظیه نگو همتون دارین ی جایی میرین! یعنی به هرحال قراره ی مدت همو نبینیم پس خوبه که اومدین
یکم پکر شدیم همگی
ملیس:جمع مونو خیلی دوسدارم!
_منم همینطور
+رامین کی میری؟
رامین:فردا
+مراقب خودت باش!
رامین:تو بیشتر مراقب ترانه م باش!
سامی:بیینشون الان باز جو دپ شد، یجوری رفتار میکنید کم کم ادم میترسه!
بهار: اره بسه اشکمونو در نیارید روز اخری
ملیسا لبخند شیطونی زد:اره میگم چطوره درمورد روزی ک افتادم از پله ها بحرفیم شفاف سازی شه!
خندم گرفت
رامین: فقط من نمیدونم این جریانو...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #شیک #هنری
ماهورو رامین اونورتر مشغول بساط جوجه بودنو حرف میزدن
سینی و گرفتم جلوشون
_پسرا گرمتون نیست!
رامین:اوه اوه مرسی
ماهور دستاشو گرفت بالا
+دستام کثیفه
رامین: ترجمه میکنم! ب معنای خودت به خوردم بده!
قبل از اینکه ماهور چیزی بگه رامین رفت لیوان شربتو بردم سمت دهنش
شربتو که بهش دادم تشکر کرد
_کمک نمیخوای؟
+نخیر شمابرو بشین
رفتم سمت بچه هاو لیوانارو گذاشتم تو سینی از کنار رامین رد میشدم
_رامین ی لحظه میای؟
دنبالم راه افتاد
_میدونم ملیسمون یکم لوسه یعنی ی ذره خب عادیه!
رامین: حرفی ندارم
_تو بزرگی کن این بچه رو ببخش! ولی خیلی دوست داره!
رامین سرشو تکون داد رفت پیش ماهور باز...
سامی: دخترا برنج چیشد؟
_اوکیه بشینید سرمیز
من برنج درست کردمو سالادو دادم فاطینا، فاطینا برنجو برد ملیس اومد آشپزخونه ظرف سالادو برداشت که صدای رامینو شنیدم: ترانه چسب زخم!
با نگرانی نگاش کردم
_چیشد؟
رامین:چیزی نیست انگشت دستم ی خورده زخم شد
چسب زخمو دادم دست ملیسو سالادو برداشتم رفتم بیرون
یکم گذشت سروکله شون پیدا شد نه حداقل خوبه اشتی کردن بلدن!
همه نشستیم دور میز
حس میکردم این جمع خاصه! یعنی امروز روز خاصیه! برام عجیب بود! انگار قرار بود همه از هم خدافظی کنیمو یه مدت طولانی همدیگه رو نبینیم!
فکرشم قشنگ نبود!
بیخیال مشغول خوردن غذام شدم یکم خوردم میخواستم دست بکشم که ماهور باز جوجه گذاشت تو بشقابم
نگاش کردم کاملا جدی داشت غذاشو میخورد! این حواسم بهت هستاشو دوست داشتم!
انقد خوردم دیگه توان بلند شدن نداشتم بزور بادخترا جمع کردیم میزو
نشستیم یکم حرف بزنیم
_خب بهار فردا میرید!
بهار: اوهوم
ملیسا:آخرین ناهارمونم استوری شد وقت خدافظی!
_یجوری میگید ادم دلش میگیره!
سامی: راست میگه ب هرحال همه مون باز همینجوری بیخ ریش همیم چه رفتنی!؟
فاطینا: منم دارم میرم شهرستان باید ازتون خدافظی کنم
+منو ترانم ی مدت کوتاه نیستیم قضیه کاریه
رامین: منم که دارم میرم واسه کار!
ملیس: بهارو سپنتام میرن!
سامی: ملیس منوتو موندیم! میگم تو برو با مامانت آلمان منم برم سر ب بیابون بزارم
_میگم امروز روز خدافظیه نگو همتون دارین ی جایی میرین! یعنی به هرحال قراره ی مدت همو نبینیم پس خوبه که اومدین
یکم پکر شدیم همگی
ملیس:جمع مونو خیلی دوسدارم!
_منم همینطور
+رامین کی میری؟
رامین:فردا
+مراقب خودت باش!
رامین:تو بیشتر مراقب ترانه م باش!
سامی:بیینشون الان باز جو دپ شد، یجوری رفتار میکنید کم کم ادم میترسه!
بهار: اره بسه اشکمونو در نیارید روز اخری
ملیسا لبخند شیطونی زد:اره میگم چطوره درمورد روزی ک افتادم از پله ها بحرفیم شفاف سازی شه!
خندم گرفت
رامین: فقط من نمیدونم این جریانو...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #شیک #هنری
۱۱.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.