برده part

﴿ برده ﴾ ۳۴ part


درحین راه رفتن نگاهش بر روی چمن های سبز حیاط عمارت بود صبح قشنگی نبود پر از ابر تیره و سیاه ولی هویون و یه سول در حیاط بزرگ عمارت قدم میزدن، دوست های خوبی برای هم شده بودن
یه سول درحال حرف زدن بود ، و هویون با آرامش گوش میداد، البته که هیچوقت پر حرف نبود و این جیمین بود که زیاد حرف میزد
یه سول به دوست خفنش که در سکوت راه می‌رفت نگاه کرد پس سریع گفت : هویون تو چرا چیزی نمیگی
هویون دست تو جیب شلوار بگ اش کرد مثله همیشه باحال پوشیده بود شلوار پگ گشاد گرم رنگ و بافت مشکی بی شانه ای آستین هاشو تا زده بود بیخیال گفت : داشتم گوش میدادم .. ببین اونجا یه تابه
یه سول که به شدت به تاب علاقه داشت با ذوق گفت : کجاست
هویون جلوتر رفت و یه سول با پیراهن کوتاه سفید چسپ به بدن با کفش های پاشنه بلندش به پشت سرش رفت
یه سول با دیدن تاب سفیدی که روی درخت بزرگی آویزون بود با ذوق به سویش دوید روش چرخید و دستی به گل های که روی تناب تاب بود کشید
خیلی زیبا و رویای بود روبه هویون کرد و گفت : میتونم بشینم
هویون تک خنده ای زد و گفت : آره بشین
یه سول با خوشحالی روی تاب نشست هویون نگاهی به کفش های پاشنه بلند سفیدش انداخت چطور می‌تونست با این کفش ها بدوئه و تاب بخوره با اینکه خودش صندل مشکی پاشنه بلند پاش بود و دقیقا به استایلش میخورد یه سول با خنده تاب خورد و گفت : وای تو این عمارت همچین چیزی هم بود چرا زودتر بهم نگفتی
هویون دست تو جیب ایستاد و به خانمی که داشت مثله بچه ها پنج ساله تاب میخورد خیره شد چرا هیچوقت خودش از این هیجان ها نداشت
چرا همیشه وقتی لباس دخترونه میپوشید برای بدشانسی می آورد دقیقا مثله همون روز وقتی اون لباس صورتی رو پوشید شبش حسابی ابروش جلوی همه رفت یا وقتی که هفت سالش بود لباس دخترونه پوشید مادرش رو از دست داد هیچوقت براش شانسش نمی‌آورد
افکارش با صدای مزخرف آری از هم پاشید، دخترک لوس و نُنر با لباس شیک و لوکس مانند اینکه برای عروسی آماده شده بود به سوی آنها آمد
با اخم دست رو کمر گذاشت و گفت : بلند شو من می‌خوام بشینم
یه سول اول به هویون نگاه کرد بعد به آری سریع خواست بلندشه اما با صدای هویون دوباره نشست : بلند نشو یه سول
دیدگاه ها (۰)

برده ﴾۳۵ part آری روبه هویون گفت : به توچه من می‌خوام بشینم...

برده ﴾۳۶ part جونگ کوک متاسف سری تکون داد و روبه خواهرش کرد:...

ادامه پارت قبل بغضی کلاه سیاه رنگ آفتابی را روی سرش گذاشت و ...

﴿ برده ﴾۳۳ part پسرک مو بلند نجوا کرد : آره همین جا بود پیش...

﴿ برده ﴾۲۴ part از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج شد قدم ...

ادامه پارت قبل لبخند پنهانی زد اون عاشق آسمون بود اما خیلی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط