ادامه پارت قبل

ادامه پارت قبل
بغضی کلاه سیاه رنگ آفتابی را روی سرش گذاشت و پشت کرد به جیمین قدم برداشت و از جیمین فاصله گرفت او هنوزم کات و مبهوت ایستاده بود چرا هویون اینطوری بهش گفته بود چرا نباید بهش وابسته میشد اما انگار دیر شده بود جیمین بدون اون هیچ جایی نمی‌رفت،
همانطور که زیره بارون قدم برمی‌داشت لحظه ای دست از پشت کشیده شد و توی آغوش سرد و خیس جیمین افتاد،
حتا نتونست تقلا کنه جیمین به قدری سفت دستاشو دوره کمرش حلقه کرده بود و تا هویون تکونی نخوره با خشم توی گوشش زمزمه کرد : مگه نمیدونی نمی‌تونم جایی رو ببینم
هویون با حلقه کردن دست هایش دوره گردن جیمین با بغض زمزمه کرد : جیمی ...
دیدگاه ها (۰)

﴿ برده ﴾ ۳۴ part درحین راه رفتن نگاهش بر روی چمن های سبز حی...

برده ﴾۳۵ part آری روبه هویون گفت : به توچه من می‌خوام بشینم...

﴿ برده ﴾۳۳ part پسرک مو بلند نجوا کرد : آره همین جا بود پیش...

برده ﴾۳۲ part جونگ کوک متعجب نگاهش کرد چرا بعد لحنش عوض شده...

﴿ برده ﴾ ۵۵ part گوشیو قطع کرد و در جیبش گذاشت هویون داشت سم...

﴿ برده ﴾۲۵ part هویون در بالکن اتاق نسبتاً کوچکش ایستاده و د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط