ادامه پارت قبل
ادامه پارت قبل
بغضی کلاه سیاه رنگ آفتابی را روی سرش گذاشت و پشت کرد به جیمین قدم برداشت و از جیمین فاصله گرفت او هنوزم کات و مبهوت ایستاده بود چرا هویون اینطوری بهش گفته بود چرا نباید بهش وابسته میشد اما انگار دیر شده بود جیمین بدون اون هیچ جایی نمیرفت،
همانطور که زیره بارون قدم برمیداشت لحظه ای دست از پشت کشیده شد و توی آغوش سرد و خیس جیمین افتاد،
حتا نتونست تقلا کنه جیمین به قدری سفت دستاشو دوره کمرش حلقه کرده بود و تا هویون تکونی نخوره با خشم توی گوشش زمزمه کرد : مگه نمیدونی نمیتونم جایی رو ببینم
هویون با حلقه کردن دست هایش دوره گردن جیمین با بغض زمزمه کرد : جیمی ...
بغضی کلاه سیاه رنگ آفتابی را روی سرش گذاشت و پشت کرد به جیمین قدم برداشت و از جیمین فاصله گرفت او هنوزم کات و مبهوت ایستاده بود چرا هویون اینطوری بهش گفته بود چرا نباید بهش وابسته میشد اما انگار دیر شده بود جیمین بدون اون هیچ جایی نمیرفت،
همانطور که زیره بارون قدم برمیداشت لحظه ای دست از پشت کشیده شد و توی آغوش سرد و خیس جیمین افتاد،
حتا نتونست تقلا کنه جیمین به قدری سفت دستاشو دوره کمرش حلقه کرده بود و تا هویون تکونی نخوره با خشم توی گوشش زمزمه کرد : مگه نمیدونی نمیتونم جایی رو ببینم
هویون با حلقه کردن دست هایش دوره گردن جیمین با بغض زمزمه کرد : جیمی ...
- ۳۵۸
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط