سیاه و سفید pt34
سیاه و سفید pt34
جیمین سوار آسانسور شد رفت طبقه چهارم و دنبال اتاق 432 گشت و بلاخره پیداش کرد ساعت تقریبا 4بود باید سریعتر کارو انجام میداد.
در اتاق رو باز کرد و آت سریع به سمت در برگشت
~سلام
+سلام
~خوبی
+جونکوک فرستادت
~نه نمیدونه اومدم
+خب؟
~وقتی فهمیدم زنده ای خیلی خوشحال شدم
+اوهوم
+جونکوک تعریف کرد چی شده واقعا متاسفم
+...
~ات
+بله
~جونکوک
+خب
~داره میره
+خب به من چه
~بخاطر تو داره میره
+چی؟
~براینکه تو بیشتر از این آسیب نبینی داره میره ساعت 6هم بلیط داره
+خب من الان چیکار کنم با وجود تمام اینکاری که باهم کرد برم بهش بگم نرو اون بچه خودشو کشت میفهمی
~میدونم بهت هم حق میدم ولی...
داشتن حرف میزدن که با اومدن کسی داخل اتاق حرفشون قطع شد.
@تو کی
+چیزی نیست داداش یکی از دوستامه
دوست آت ؟موه های صورتی ، چهره کیوت، لبای پف کرده .
شوگا از این همه ویژگی که الان چند تاشو گفتیم واقعا حیرت زده شده بود
+داداش میشه تنهامون بزاری
~ممنون میشم
و حالا هم صداش ،صداش بی نظیر ترین صدای دنیا بود
@باشه
شوگا مطیعانه از اونجا رفت
و اون دوتا به ادامه حرفشون رسیدن
~ات اون وقتی حالت خوب نبود پیشت بود میدونی وقتی دزدینت چقد نگران بود حتی به منی که اونجا نبودم زنگ زد و برای اولین بار گریه کرد(این مال همون قسمتی که پدر ناتنی آت دزدیتش)
آت با حرفای شوگا تعجب کرده بود
~موقعی که دکتر گفت تو مردی کارش به بیمارستان کشید ،جـٔون جونکوکی تا حالا گریه نکرده بود حتی وقتی تیر هم میخورد بیمارستان نمیرفت
~جونکوک تا الان اینطوری به تو آسیب نزده بود،
آت تازه فهمیده بود جونکوک چه چیزایی رو پشت سر گذاشته ولی این باعث نمیشد آتیش توی دلش خاموش بشه
~میدونم نمیتونی بخشیش ،ولی اینو بدون جونکوک داره میره اسپانیا و توی اسپانیا هم کسیو نداره حتی تمام بادیگارد ها، خونش و ماشین هرچی بگیو گذاشت پیش من اگه بره اونجا ممکنه هر بلایی سر خودش بیاره خودت هم میدونی که میتونه،الانم تصمیم با خودت ،هم خودت میدونی هم من تو هنوز عاشق جونکوکی و این خیلی تابلو امیدوارم تصمیم خوبی بگیری
~من میرم آبمیوه بگیرم تو هم فکراتو بکن.
جیمین سوار آسانسور شد رفت طبقه چهارم و دنبال اتاق 432 گشت و بلاخره پیداش کرد ساعت تقریبا 4بود باید سریعتر کارو انجام میداد.
در اتاق رو باز کرد و آت سریع به سمت در برگشت
~سلام
+سلام
~خوبی
+جونکوک فرستادت
~نه نمیدونه اومدم
+خب؟
~وقتی فهمیدم زنده ای خیلی خوشحال شدم
+اوهوم
+جونکوک تعریف کرد چی شده واقعا متاسفم
+...
~ات
+بله
~جونکوک
+خب
~داره میره
+خب به من چه
~بخاطر تو داره میره
+چی؟
~براینکه تو بیشتر از این آسیب نبینی داره میره ساعت 6هم بلیط داره
+خب من الان چیکار کنم با وجود تمام اینکاری که باهم کرد برم بهش بگم نرو اون بچه خودشو کشت میفهمی
~میدونم بهت هم حق میدم ولی...
داشتن حرف میزدن که با اومدن کسی داخل اتاق حرفشون قطع شد.
@تو کی
+چیزی نیست داداش یکی از دوستامه
دوست آت ؟موه های صورتی ، چهره کیوت، لبای پف کرده .
شوگا از این همه ویژگی که الان چند تاشو گفتیم واقعا حیرت زده شده بود
+داداش میشه تنهامون بزاری
~ممنون میشم
و حالا هم صداش ،صداش بی نظیر ترین صدای دنیا بود
@باشه
شوگا مطیعانه از اونجا رفت
و اون دوتا به ادامه حرفشون رسیدن
~ات اون وقتی حالت خوب نبود پیشت بود میدونی وقتی دزدینت چقد نگران بود حتی به منی که اونجا نبودم زنگ زد و برای اولین بار گریه کرد(این مال همون قسمتی که پدر ناتنی آت دزدیتش)
آت با حرفای شوگا تعجب کرده بود
~موقعی که دکتر گفت تو مردی کارش به بیمارستان کشید ،جـٔون جونکوکی تا حالا گریه نکرده بود حتی وقتی تیر هم میخورد بیمارستان نمیرفت
~جونکوک تا الان اینطوری به تو آسیب نزده بود،
آت تازه فهمیده بود جونکوک چه چیزایی رو پشت سر گذاشته ولی این باعث نمیشد آتیش توی دلش خاموش بشه
~میدونم نمیتونی بخشیش ،ولی اینو بدون جونکوک داره میره اسپانیا و توی اسپانیا هم کسیو نداره حتی تمام بادیگارد ها، خونش و ماشین هرچی بگیو گذاشت پیش من اگه بره اونجا ممکنه هر بلایی سر خودش بیاره خودت هم میدونی که میتونه،الانم تصمیم با خودت ،هم خودت میدونی هم من تو هنوز عاشق جونکوکی و این خیلی تابلو امیدوارم تصمیم خوبی بگیری
~من میرم آبمیوه بگیرم تو هم فکراتو بکن.
۸.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.