(پارت 7)
(پارت 7)
دندونای نیشم در اومد و چشمام قرمز شده بود
اوه نه نه نه نباید الان تشنم بشه نمیتونم همچنین کاری با ا/ت بکنم.
دیگه داشتم دیوونه میشدم بهتره ازش بپرسم و اجازه بگیرم
اگه اجازه نداد میرم خون های توی یخچال و میخورم
جونگ کوک: ا/ت میشه خونت رو بخورم
ا/ت: بلهههههه؟ خون من؟
اخه چرا بایـــ...
خدای من جونگ کوک شی اینا دیگه چیه چرا چشمات قرمز شده؟
تو ذهنش میگفت که نکنه من بکشمش یعنی انقدر ترسناک بیرحم شدم؟
بغض کردم و گفتم: نمی خواد فراموشش کن
از اتاق رفتم بیرون و از تو یخچال خون برداشتم و سر کشیدم
~ا/ت~
تازه فهمیدم چه گندی زدم یادم رفته بود که میتونه ذهنمو بخونه. خب اگه یکی دیگه هم همچین چیزی رو میدید به یاد موندش براش سخت بود
رفتم پایین دیدم داره از یخچال یچی برمیداره نفهمیدم چی بود چون خیلی ازش دور بودم ولی وقتی اونو خورد دیگه نه دندون نیشش بلند بود و نه چشماش قرمز بود
رفتم نزدیکش روم نمیشد بلند بگم اونوقت بقیه هم میشنیدن و ناراحت میشدن پس بهش گفتم صبر کنه
ا/ت: جونگ کوک شی بابت اون حرفا معذرت میخوام نباید همچین فکری میکردم تو ازارت به یه مورچه هم نمیرسه اونوقت میخوای منو بکشی
من واقعا معذرت میخوام(تو ذهنش گفت)
مثل همیشه یه لبخند خرگوشی زد و گفت: اشکال نداره فراموشش کن
و رفت میخواستم برم که دیدم اعضا دارن یجوری مارو نگاه میکنن.
از چشماشون یه خدا شفاشون بده خاصی میبارید
خندم گرفت داشتم خودم و کنترل میکردم که جین گفت: چته داری پوست لبتو میکنی
دیگه نتونستم تحمل کنم و ترکیدم از خنده
جیمین: داری مارو مسخره میکنی؟
ا/ت: اخه چرا باید اینکارو کنم فقط فقط (باقهقه)
تهیونگ: فقط چی؟
ا/ت: نگاهاتون خیلی خنده دار بود انگار داشتین میگفتین خدا شفاتون بده ( با خنده)
شوگا: بدبخت فکر نکن داشتیم همینو میگفتیم
جین: ا/ت نمی خوای بری لباستو عوض کنی و یه دوش بگیری؟
ا/ت: به تو چه؟
جین: اخه میترسم صورت هندسامم خراب شه
ا/ت: نکشیمون با خوشگلیت
جین: خوشگلیم تو حلقت
ا/ت: عققق حالم بهم خورد چقدر بدمزس
اعضا با کلکل من و جین داشتن ریسه میرفتن
خودم خندم گرفته بود که جین بالشت و پرت کرد تو صورتم
ا/ت: اخ دردم گرفت
جین: حقته. فرچه دستشویی
داشتن به من میخندیدن. این الان با من بود؟
ا/ت: از باقالی بوگندو بودن تو که بهتره. حداقل فرچه دستشویی کارایی داره بدرد میخوره ولی باقالی بوگندو رو باید انداخت اشغالی
قرمز شده براش زبون درازی کردم
داشتیم به کلکل کردنمون ادامه میدادیم که......
دندونای نیشم در اومد و چشمام قرمز شده بود
اوه نه نه نه نباید الان تشنم بشه نمیتونم همچنین کاری با ا/ت بکنم.
دیگه داشتم دیوونه میشدم بهتره ازش بپرسم و اجازه بگیرم
اگه اجازه نداد میرم خون های توی یخچال و میخورم
جونگ کوک: ا/ت میشه خونت رو بخورم
ا/ت: بلهههههه؟ خون من؟
اخه چرا بایـــ...
خدای من جونگ کوک شی اینا دیگه چیه چرا چشمات قرمز شده؟
تو ذهنش میگفت که نکنه من بکشمش یعنی انقدر ترسناک بیرحم شدم؟
بغض کردم و گفتم: نمی خواد فراموشش کن
از اتاق رفتم بیرون و از تو یخچال خون برداشتم و سر کشیدم
~ا/ت~
تازه فهمیدم چه گندی زدم یادم رفته بود که میتونه ذهنمو بخونه. خب اگه یکی دیگه هم همچین چیزی رو میدید به یاد موندش براش سخت بود
رفتم پایین دیدم داره از یخچال یچی برمیداره نفهمیدم چی بود چون خیلی ازش دور بودم ولی وقتی اونو خورد دیگه نه دندون نیشش بلند بود و نه چشماش قرمز بود
رفتم نزدیکش روم نمیشد بلند بگم اونوقت بقیه هم میشنیدن و ناراحت میشدن پس بهش گفتم صبر کنه
ا/ت: جونگ کوک شی بابت اون حرفا معذرت میخوام نباید همچین فکری میکردم تو ازارت به یه مورچه هم نمیرسه اونوقت میخوای منو بکشی
من واقعا معذرت میخوام(تو ذهنش گفت)
مثل همیشه یه لبخند خرگوشی زد و گفت: اشکال نداره فراموشش کن
و رفت میخواستم برم که دیدم اعضا دارن یجوری مارو نگاه میکنن.
از چشماشون یه خدا شفاشون بده خاصی میبارید
خندم گرفت داشتم خودم و کنترل میکردم که جین گفت: چته داری پوست لبتو میکنی
دیگه نتونستم تحمل کنم و ترکیدم از خنده
جیمین: داری مارو مسخره میکنی؟
ا/ت: اخه چرا باید اینکارو کنم فقط فقط (باقهقه)
تهیونگ: فقط چی؟
ا/ت: نگاهاتون خیلی خنده دار بود انگار داشتین میگفتین خدا شفاتون بده ( با خنده)
شوگا: بدبخت فکر نکن داشتیم همینو میگفتیم
جین: ا/ت نمی خوای بری لباستو عوض کنی و یه دوش بگیری؟
ا/ت: به تو چه؟
جین: اخه میترسم صورت هندسامم خراب شه
ا/ت: نکشیمون با خوشگلیت
جین: خوشگلیم تو حلقت
ا/ت: عققق حالم بهم خورد چقدر بدمزس
اعضا با کلکل من و جین داشتن ریسه میرفتن
خودم خندم گرفته بود که جین بالشت و پرت کرد تو صورتم
ا/ت: اخ دردم گرفت
جین: حقته. فرچه دستشویی
داشتن به من میخندیدن. این الان با من بود؟
ا/ت: از باقالی بوگندو بودن تو که بهتره. حداقل فرچه دستشویی کارایی داره بدرد میخوره ولی باقالی بوگندو رو باید انداخت اشغالی
قرمز شده براش زبون درازی کردم
داشتیم به کلکل کردنمون ادامه میدادیم که......
۱۷.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.