سناریو وقتی رفتی خونشون و حموم هستی و لباس نداری(دوستتن و
سناریو وقتی رفتی خونشون و حموم هستی و لباس نداری(دوستتن ولی روت کراشن)
سوکونا
تو: من لباس ندارم
سوکونا: لباس برا چی میخای
تو: وا خو میخام بپوشم دیگه
سوکونا: چرا مگه کسی هس اینجا با حوله بیا
تو: تو هستی نمیشه که
سوکونا: نگران من نباش من که الان تورو میبینم پس مهم نی لباس
تو: چی یعنی چی
سوکونا:*اومد تو حموم * خو خوشکله دیدی دیدمت
تو:*با حوله بودی *
سوکونا:*حلتو کشید اونور *و گف من دلم میخاد باهات حموم کنم
تو: عهه چیکار میکنی
سوکونا: هیچی😏
نویسنده: بچه ها داستان 🔞شد شما به بزرگی خوتان ببخشیذ
گتو
ا.ت:لباس ندارم
گتو:الان برات میارم😏
گتو اومد جلو در و درو کلا باز کرد ولی تو حوله دورت بود
گتو:عهههه حموم کردنت تموم شد؟
ا.ت:اره
گتو:ولی من میخوام با تو حموم کنم
ا.ت:چی داری میگی؟
گتو:_حمومممممم
ا.ت:معلوم هست چه مرگته؟
گتو:بعدش قول میدم برم برات لباس بخرم
ا.ت:واقعا که
گتو:من اومدم
و باهم حموم کردین و بعدش گتو رفت برات لباس خونگی خرید و تو پوشیدی و اون شب کنار گتو خوابیدی(منحرفان لطفا ذهن خود را بشویید منظورم اون نیست)
گجو
تو: لباس نیاوردم
گجو: خو اب نداره یکی از لباس های من رو بپوش
تو: من که تو لباش های تو گم میشم
گچو: خو میخای تیشرتم رو جای پیراهن بپوشی
تو: اره
گچو:*رفت برات لباس اورد *
تو: درو باز کردی که بگیری یکم از سینه هات معلوم شدو خو گجو یکم خجالت کشید و سرش رو چرخوند
تو هم تیشر تو پوشیدی و خو توش گم شدی گجو: 😂😂😂 چرا گم شدی
مگومی
ا.ت:لباس ندارم
مگومی:الان یکی از لباسام رو میارم فعلا بپوش
مگومی میره لباس میاره میاد جلو در حموم و تو درو کلا باز میکنی اونم خجالت میکشه چشاشو میبنده (بچم پاکه🥺)
ا.ت:چرا چشاتو بستی؟
مگومی چشاشو باز میکنه و میبینه حوله دورته و به تته پته میوفته
مگومی:چیز خوب من یعنی تو نه یعنی
ا.ت:باشه باشه فهمیدم بسه😂
و میری حموم و لباستو عوض میکنی و میای بیرون
سوکونا
تو: من لباس ندارم
سوکونا: لباس برا چی میخای
تو: وا خو میخام بپوشم دیگه
سوکونا: چرا مگه کسی هس اینجا با حوله بیا
تو: تو هستی نمیشه که
سوکونا: نگران من نباش من که الان تورو میبینم پس مهم نی لباس
تو: چی یعنی چی
سوکونا:*اومد تو حموم * خو خوشکله دیدی دیدمت
تو:*با حوله بودی *
سوکونا:*حلتو کشید اونور *و گف من دلم میخاد باهات حموم کنم
تو: عهه چیکار میکنی
سوکونا: هیچی😏
نویسنده: بچه ها داستان 🔞شد شما به بزرگی خوتان ببخشیذ
گتو
ا.ت:لباس ندارم
گتو:الان برات میارم😏
گتو اومد جلو در و درو کلا باز کرد ولی تو حوله دورت بود
گتو:عهههه حموم کردنت تموم شد؟
ا.ت:اره
گتو:ولی من میخوام با تو حموم کنم
ا.ت:چی داری میگی؟
گتو:_حمومممممم
ا.ت:معلوم هست چه مرگته؟
گتو:بعدش قول میدم برم برات لباس بخرم
ا.ت:واقعا که
گتو:من اومدم
و باهم حموم کردین و بعدش گتو رفت برات لباس خونگی خرید و تو پوشیدی و اون شب کنار گتو خوابیدی(منحرفان لطفا ذهن خود را بشویید منظورم اون نیست)
گجو
تو: لباس نیاوردم
گجو: خو اب نداره یکی از لباس های من رو بپوش
تو: من که تو لباش های تو گم میشم
گچو: خو میخای تیشرتم رو جای پیراهن بپوشی
تو: اره
گچو:*رفت برات لباس اورد *
تو: درو باز کردی که بگیری یکم از سینه هات معلوم شدو خو گجو یکم خجالت کشید و سرش رو چرخوند
تو هم تیشر تو پوشیدی و خو توش گم شدی گجو: 😂😂😂 چرا گم شدی
مگومی
ا.ت:لباس ندارم
مگومی:الان یکی از لباسام رو میارم فعلا بپوش
مگومی میره لباس میاره میاد جلو در حموم و تو درو کلا باز میکنی اونم خجالت میکشه چشاشو میبنده (بچم پاکه🥺)
ا.ت:چرا چشاتو بستی؟
مگومی چشاشو باز میکنه و میبینه حوله دورته و به تته پته میوفته
مگومی:چیز خوب من یعنی تو نه یعنی
ا.ت:باشه باشه فهمیدم بسه😂
و میری حموم و لباستو عوض میکنی و میای بیرون
۳.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.