وقتی دارن لباس عوض مبکنن و اشتباهی میای تو اتاق
وقتی دارن لباس عوض مبکنن و اشتباهی میای تو اتاق
.
مویچیرو
مویچیرو:ا.تتتتتتتت
ا.ت:شرمنده حواسم نبود
میری بیرون
اونم بعد دو دقیقه میاد بیرون
ا.ت:حالت خوبه؟
مویچیرو:ا.اره(🔴)
ا.ت:چرا سرخ شدی؟خجالت کشیدی؟
مویچیرو:نهههه(کیوت)
.
سانمی
سانمی:ا.ت برو بیروننننن(🔴)
ا.ت:باشه اروم باش
رفت بیرون
بعد دو دقیقه سانمی اومد بیرون
سانمی:چرا اومدی داخل(🔴)
ا.ت:شرمنده نمیدونستم داری لباس عوض میکنی
سانمی(از خجالت بیهوش شد)
ا.ت:عههههه حالت خوبه
.
تمیوکا
تمیوکا:ا.ت اومدی داخل چیکار(جدی)
ا.ت:شرمنده اشتباه شد
رفتی بیرون
تمیوکا:نه وایسا من مشکلی ندارما بیا تو
ا.ت:چی داری میگی
فرار کردی
.
تانجیرو
تانحیرو: 💢💢
ا.س: عه ببخشید
*رفتی بیرون *
*تانجیرو اومد از اوتاق بیرون *
تانجیرو: 🔴🔴
ا.س: وا چرا قرمز شدی
تانجیرو: ه ه هیچی
.
زنیستو
زنیتسو:واییی واقعا اومدی پیش من تا منو اینجوری ببینی😍
ا.ت:نه شرمنده اشتباه شد
خواستی بری که دستت رو گرفت و خب(نماز مغرب خوندین )بعد یک هفته خبر حامله بودنت بخش شد
.
اینوسکه
اینوسکه: چیه پرنسس چیزی میخای 😏
ا.ت: چی نه نه اشتباه شد😅
اینوسکه: نه نرو بیا نگا کن 😡
*تو اومدی حرسشو در بیاری*
ا.ت: باشه پس میشینم نگا میکنم
اینوسکه: دختر تو حیا نداری
ا.ت: خودت گفتی
اینوسکه: وا دختره ای بی حیا حالا که تو حیا نداری منم تنبیهت میکنم
ا.ت: ها چطوری
اینوسکه:(لباس پوشیدنش تموم شده بود)*اومد سمتت* میخای بدونی؟😏
ا.ت:( فهمیدی چی میگه 🔞) و گفتی نه نه
اینوسکه: نه دیگه دیره 😏
ا.ت: نه نه نه
(با هم نماز مغرب خوندی)
نویسنده: اگه اونموقه از اوتاق رفته بودی بیرون الان این اتفاقا نمیوفتاد🥱
.
مویچیرو
مویچیرو:ا.تتتتتتتت
ا.ت:شرمنده حواسم نبود
میری بیرون
اونم بعد دو دقیقه میاد بیرون
ا.ت:حالت خوبه؟
مویچیرو:ا.اره(🔴)
ا.ت:چرا سرخ شدی؟خجالت کشیدی؟
مویچیرو:نهههه(کیوت)
.
سانمی
سانمی:ا.ت برو بیروننننن(🔴)
ا.ت:باشه اروم باش
رفت بیرون
بعد دو دقیقه سانمی اومد بیرون
سانمی:چرا اومدی داخل(🔴)
ا.ت:شرمنده نمیدونستم داری لباس عوض میکنی
سانمی(از خجالت بیهوش شد)
ا.ت:عههههه حالت خوبه
.
تمیوکا
تمیوکا:ا.ت اومدی داخل چیکار(جدی)
ا.ت:شرمنده اشتباه شد
رفتی بیرون
تمیوکا:نه وایسا من مشکلی ندارما بیا تو
ا.ت:چی داری میگی
فرار کردی
.
تانجیرو
تانحیرو: 💢💢
ا.س: عه ببخشید
*رفتی بیرون *
*تانجیرو اومد از اوتاق بیرون *
تانجیرو: 🔴🔴
ا.س: وا چرا قرمز شدی
تانجیرو: ه ه هیچی
.
زنیستو
زنیتسو:واییی واقعا اومدی پیش من تا منو اینجوری ببینی😍
ا.ت:نه شرمنده اشتباه شد
خواستی بری که دستت رو گرفت و خب(نماز مغرب خوندین )بعد یک هفته خبر حامله بودنت بخش شد
.
اینوسکه
اینوسکه: چیه پرنسس چیزی میخای 😏
ا.ت: چی نه نه اشتباه شد😅
اینوسکه: نه نرو بیا نگا کن 😡
*تو اومدی حرسشو در بیاری*
ا.ت: باشه پس میشینم نگا میکنم
اینوسکه: دختر تو حیا نداری
ا.ت: خودت گفتی
اینوسکه: وا دختره ای بی حیا حالا که تو حیا نداری منم تنبیهت میکنم
ا.ت: ها چطوری
اینوسکه:(لباس پوشیدنش تموم شده بود)*اومد سمتت* میخای بدونی؟😏
ا.ت:( فهمیدی چی میگه 🔞) و گفتی نه نه
اینوسکه: نه دیگه دیره 😏
ا.ت: نه نه نه
(با هم نماز مغرب خوندی)
نویسنده: اگه اونموقه از اوتاق رفته بودی بیرون الان این اتفاقا نمیوفتاد🥱
۱.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.